جمعه، مهر ۳۰، ۱۳۸۹

کودکان هرزه

گفت‌وگویی خواندنی است از حمید هاشمی که در نشریه جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان منتشر شد.

ساعت یک و نیم شب بود که هر دو آمدند. بعد از یک دیدار کاری یا به قول سینا پس از یک بیزینس حوالی هفت تیر. همراهش فرید بود. کم سن‌تر از سینا. این گفت‌وگو یک مصاحبه حرفه‌ای از پیش طراحی شده نیست؛ بلکه کنکاشی است در پدیده‌ای اجتماعی که در جوار منزل دوستم رخ می‌داد در همان حوالی هفت تیر.

آن که بزرگ‌تر است سینا معروف به سینا دومی است. چون پیش از او سینای دیگری در این محل کار می‌کرده است. همه معرفی فرید هم به این خلاصه می‌شود که 15 ساله است.

کارشان را هر صبح زمانی شروع می‌کنند که پای در خیابان می‌گذارند. دیگر آنجا محل کارشان است. کیف و درس را هم از سال اول راهنمایی رها کرده و در خیابان‌ها کار می‌کنند.

سینا و فرید با کیف‌های دوشی کمی خسته و بی‌حوصله؛ ولی خیلی جدی مهمانمان می‌شوند با صورتی آریش‌کرده و رنگارنگ. بوی عطر ارزان قیمت و تندشان قبل از آن‌ها وارد اتاق می‌شود. نگاه غریب و باتجربه‌شان به سرعت زوایای خانه را می‌جوید و ما را هم سبک سنگین می‌کند. صدایشان بلند و واژه‌هایشان رکیک است و اصرار دارند خندان بمانند. لبخند بخشی از لباس کارشان است. چای ما را نخورند؛ ولی زیرسیگاری را پرکردند. تمام ته سیگارهایشان هم سرخ است. لباس‌های‌شان رنگی و و ناخن‌های شان بلند است. آرایش مو و چهره نشان می‌دهد که ظاهر معمول بچه‌های این سنی به کارشان نمی‌آید. رنگین شده‌اند برای جلب توجه مردی یا زنی. ملاک تشخیص هم برای هر دو طرف تعدادی اسکناس است برای هر خواسته عجیب و غریبی.

سینا و فرید سیگار را لحظه‌ای زمین نگذاشتند. با فاصله خیلی کمی از هم نشستند. انگار آمده‌اند با هم تفریح کنند چیزی جز یک دیگر را جدی نمی‌گرفتند.

من: این سر و قیافه چیه؟ خونه هم همین طوری می‌رید؟

سینا: خونه که عمراً. یه بار 12 تومن دادم گوشمو سوراخ کردم، یه نگین آبی هم یارو گذاشت روش. خونه که رسیدم برداشتم؛ ولی همه فهمیدن و قشقرقی شد. درش آوردم و سوراخ گوشم بسته شد. خودم دوباره سوراخ کردم و عفونت کرد. این طوری می‌خوان خوب. مشتری‌ها بیشتر می‌آن سراغت. یه پارک سر خیابونمون هست. از خونه که در می‌آم می‌رم تو توالت خودمو درست می‌کنم. برگشتنی هم همون جا دوباره پاک می‌کنم. یه آرایشگر نزدیک مون هست البته. یکی دو بار رفتم پیشش. خوش اشتها است و پول خوب می‌خواد آشغال. یکی دو بار رفتم پیشش. یاد گرفتم دیگه. اینا رم خودم درست می‌کنم. (تعدادی عکس از آرایش ها و تیپ‌های لباس پوشیدن مختلف خودش نشان می‌دهد) سخت نیست. می‌تونم یه ساعته یادت بدم. (می‌خندند)

من: چقدر درس خوندید؟

سینا: من اول راهنمایی را تجدید آوردم. دیگه دومو حال نداشتم بخونم. چند بار هم خواستم بخونم؛ ولی خوب نخوندم دیگه. می‌خوندم که چی؟

فرید: من هم اولو خوندم قبول هم شدم ولی دیگه نخوندم.

من: خونه‌هاتون کجاست؟ کی می‌رسید خونه؟
سینا: من منیریه‌ام و کم پیش می‌آد برای خواب اول شب برم خونه. برای خوابیدن من معمولاً تو روز می‌خوابم نه شب. دلیلش هم که خودت می‌بینی.

فرید: من شهرک راه آهنم. شب ها هم نمی‌رم خونه. کار ما مال شب‌ها است، بیشتر کسایی که سراغ ما می‌آن شب‌ها از ساعت 10 به بعد می‌آن.

من: سنتون چه اهمیتی داره برای کارتون؟
فرید: خیلی. اگر قبل‌تر شروع می‌کردم دو برابر این می‌گرفتم که الان می‌گیرم. سن‌های بالاتر کم‌تر هم می‌گیرن؛ اما بیست و چهار - پنج رو که رد کنی دیگه اصلاً باید این کارو بی‌خیال شی.

سینا: کسایی که اون سنی هستن و من می‌شناسم کارای مارو نمی‌تونن بکنن. معمولاً یا مال کسی می شن یا اصلا دیگه با زن ها می رن به قدر ما هم در نمی‌آرن هیچ وقت.

من: از اولش برام می‌گی؟ خودت این کار را انتخاب کردی یا چیز دیگه؟

فرید: چندساله از بابام پول نمی‌گیرم. راستش نداشت که بده. یه مدتی ساختم دیدم نمی‌شه. نه لباسی نه کفشی همون مدرسه شم بی‌لباس نمی‌شد برم که. درسمو ول کردم که برم سرکار؛ اما هیچ جا رام نمی‌دادن. نه کاری بلد بودم نه آشنا داشتم. فقط راس راس می‌چرخیدم. یه روز دوست پسرخاله‌ام بهم گفت بیا خونه مون و بعد از کارش بهم پول داد. همون روز تو راه برگشت یه ماشینه بهم گفت کجا می‌ری برسونمت. منم رفتم بالا و تو راه بهم گفت. من هم قبول کردم. خیلی وقت بود کسی بهم پول نداده بود. اون شب 30 تومن پول توی جیبم بود وقتی رفتم خونه. فرداش برگشتم همون جا که اون ماشینه سوارم کرده بود؛ ولی خبری نبود. روز بعدش این سینا رو دیدم. اون یادم داد. با همون 30 تومن که داشتم رفتیم کیف و پیرهن و عطر خریدیم و از همون شب دیگه با هم رفتیم تو خیابون و هنوز هم با همیم. الانش هم باباهه فکر می‌کنه هرز می‌چرخم نمی‌دونه کارم اینه. یه روز مامانم شک کرد و دنبالم اومد و با عمران و سینا تو پارک دیدمون. شبش خیلی نصیحتم کرد منم شنیدم و گفتم چشم. شب هم زود خوابیدم تا صبح برم سر قرار با سینا. (ریسه می رود)

سینا: من یه بار که از خونه قهر کردم با همین عمران که می‌گه تو پارک آشنا شدم. اون منو برد خونه‌اش و شب باهام خوابید. بعدش بهم گفت من خیلی خوبم و می‌تونم بزنم تو این کار. اولش هم همون برام مشتری پیدا می‌کرد. بعد از یه مدتی دیگه می‌تونستم خودم مشتری پیدا کنم و جدا شدم ازش. بابا و مامان من همین که دختربازی نمی‌کنم و مواد و این چیزا نمی‌کشم خیلی هم خوشحالن. فقط تعجب می‌کنن از چیزایی که می‌خرم چون می‌دونن پول ندارم. منم کم‌تر برای خودم چیزی می‌خرم. می‌گم دوستم خریده.

من: چقدر درآمد دارید؟
فرید: خوب به خیلی چیزا بستگی داره. سن طرف، دوری راه، انتظاراتش، این که چقدر پیشش بمونیم. اگه خیلی دور نباشه و همون کارای همیشگی رو بخواد و یه ساعت هم بیشتر وقت نگیره شاید تا 20 تومن، گاهی هم دیگه خیلی سخت و طولانی باشه تا چهل پنجاه تومن می‌رسه.

من: با این پولی که درمی‌آرید لازمه تموم روز رو کار کنید؟
فرید: ساعتی 20 تومن مال کسیه که به وقت بیاد و به وقت هم ول مون کنه. پول مونو بده و اتفاق بدی هم نیفته. والا همیشه که همه چی سرجاش نیست.

من: با پولاتون چی کار می‌کنید؟

سینا: پولامون؟ کدوم پولا؟

من: همین که در می‌آرید دیگه.

فرید: هیچ کاری جز این نمی‌کنم چقدر مگه در می آرم؟

من: خودت بگو.
فرید: خرج در رفته صدتومن، 50 تومن.

سینا: من به قدر این کار نمی‌کنم. معمولا اگه آخر ماه قرض نداشته باشم خدارم شکر می‌کنم.

من: خرج دررفته یعنی چی؟ با این ترتیبی که می‌گی باید بیشتر از اینا باشه که.

فرید: دیدی گفتم. همیشه همینو می‌گه هر کی بشنوه. با اوضاع و احوالی که ما تو خونه داریم مگه پولی می مونه. مریضی مادره، خرج کارای بابام، اصلا نگاه می‌کنی می‌بینی هیچی تهش نیست. من دو تا خواهر دارم دو تا برادر. همه شونم تو خونه‌ان. خواهره مثلا شوهر رفت. شوهرش قالی رو که هنوز قسطش تموم نشده بود برد با یه موتور تاخت زد. تصادف کرد. فروخت و خرج درمونش کرد. خرجش موند گردن ماها. شوهره الدنگ تر از بابام بود. آبجیم یه سال پیش برگشت باز اومد سرمون با دو تا بچه و نصفی که بزرگه سه سالشه. من که اگه کار هم نمی‌کردم با اون وضعیت تو خونه نمی‌موندم. بیچاره داداشم که با این وضعیت باید تو خونه درس هم بخونه.

فرید: خرج بابام رو من نمی‌دم ولی پولی که درمی‌آره کفاف کارای خودشم نمی‌ده. یکی باید یه کاری بکنه. مجبورم. چی کار کنم؟ وسایل درس خوندن داداشمو می‌خرم می‌گم بابای سینا مغازه داره اینارو همین طوری می‌ده بهم. براش لباس و کیف می‌خرم می‌گم اینارو سوغاتی آوردن برام. یه بار رفتم واسه یکی خوزستان، دوست پسرخاله‌ام برام پیدا کرده بود. از خرج راهم که گذشته 21 هزارتومن گرفتم کلاً. یه کتونی خریدم واسه داداشم که از مدرسه برش گردونده بودن خونه که واسه زنگ ورزشش باید کتونی بیاره. این قدر که کفشارو ماچ کرد من رو ماچ نکرد. اجاره رو خیاطی های گاه به گاه مادرم می‌ده. خواهرم هم کارش مثل منه و بابای دودی الدنگم مثلاً نمی‌دونه. من فقط این قدری پول دستمو می‌گیره که خرج خودمه واسه تمام وقت بیرون بودن؛ کرایه ماشین، ساندویچ شام و ناهارم دربیاد. لابد فکر کردی روزی 10 ساعت ساعتی بیست تومن می‌کنه ماهی 10 میلیون آره؟ (می‌خندد). نه بابا این همه خرج دارم. الان یه دونه نون 300 تومنه. خرج خیلی بالاست. خودت سرکار بری پول درآری می‌فهمی. اصلاً نمی‌فهمی پولت چی می‌شه و کجا می‌ره. سرکار می‌ری تو؟ کار می‌کنی؟ ما با خرج خودمون معمولاً هیچ وقت چیزی جز ساندویچ نمی‌خوریم، فلافلی، هات داگی، هایدایی چیزی، پیتزا یا کباب و این حرفا می‌مونه واسه روزی که یکی بخواد ببردمون خونه‌اش.

سینا: من مادربزرگ و عمه‌ام باهامون زندگی می‌کنن. بابام تو این دنیا یه موتور داشت که یکی بابت طلبش برداشت و بهش پس نداد. چهار تا خواهر دارم و یه برادر که زن گرفته رفته شهرستان. خونه برام غصه است. مادرمو خیلی دوست دارم همیشه هم نوکرشم؛ ولی همش ایراد می‌گیره باز با این پسره بودی؟ باز رفتی قلیون کشیدی؟ بوی سیگار که می‌دم می‌گه رفتی قلیون کشیدی؟ می‌گه درس بخون، برو سربازی، برو سرکار. سربازی که برام کابوسه. خیلی بد شنیدم. بُکُشنم هم نمی‌رم.

من: کارتونو دوست دارید؟

سینا: برو بینیم بابا. هر روزش مصبیته. فکر می‌کنی اگه راهی داشتیم این کارو می‌کردیم. کی دلش می‌خواد این کاره بشه؟ فک و فامیل می‌پرسن درس نمی‌خونی کارت چیه چی بگیم. می شه راست بگیم؟ نمی شه که. کار ما همه اش بدبختیه.

من: چه اتفاقی مثلا؟
سینا: مثلا این که کتک مون بزنه و بیرون مون کنه، پول نده، اذیت مون کنه، فحش و فحش کاری کنه. یا این که وقتی می خوان پول ندن می‌گن زنگ می زنیم به پلیس. یه بار رفتیم خونه یکی همسایه‌هاش اومدن داد و بیداد که این چه کاریه و شما چه آدم‌هایی هستید. یارو هم بیرونم کرد. یه بار توی مرکز شهر سوار شدیم بردنمون تو یه باغ تو ورامین. کارشونو که کردن شروع کردن به زدن مون. هر چی از دهن شون دراومد بهمون گفتن. کیف هامون رو پشت رو کردن وسط زمین. پول زیادی داشتیم. شاید صد تومن می‌شد که برداشتن. بیشتر می‌خواستن و ما نداشتیم به خاطر همین بیشتر زدن مون. اون اوایل کار فرید بود. اون شب تا صبح گریه کردیم و صبحش پا شدیم رفتیم.

فرید: گاهی تو خیابون می‌گیرن کتک‌مون می‌زنن. لگد می‌زنن. پولامونو می‌دزدن. خوباشون فقط متلک می‌اندازن. ما هم که چیزی نمی‌گیم رد می‌شیم یه چیزی می‌گن که غش غش پشت سرمون می‌خندن. ما هم تو دلمون بهشون می‌خندیم.

من: برای چی می‌زننتون؟

سینا: می‌گن شماها کثافتید، خاک برسرتون این کار گناهه، آدم‌ها رو بدبخت می‌کنید. تقریباً بدترین فحش‌ها رو هم با غیظ می‌دن به ما.

من: شماها چی کار می‌کنید؟

فرید: اونا می‌زنن ما هم می‌خوریم دیگه.

من: از این بین کسی رو دوست هم داشتید؟
سینا: دوست ؟ من ترجیح می‌دم با کسی که پول بیشتری می‌ده برم. می‌خوام چی کار کنم کسی خوش تیپ باشه. کاره، خوش گذرونی نیست که.

فرید: (یک دوهزار تومنی از جیبش در می‌آورد) دوست من اینه. دوست کیه؟ دوست آدم خودشه. دیگه کی برم دنبال کارم؟

سینا: راست می‌گه اصلا وقتی نمی‌مونه. کار ما معمولاً مال اون موقعیه که همه آروم می‌گیرن، دیروقت، تعطیلی، آخر هفته ... تازه ما اون موقع کارمون شروع می‌شه. ولی فرید، راست می‌گه، یادت نیست اون یارو که تو مترو دیدیم تا تهران پارس نگاه بازی می‌کرد؟ آخرش که فهمید قضیه رو گذاشت رفت؟ آخه کسی که سراغ ما می‌آد رفاقت نمی‌خواد که. اونی که رفیق بخواد می‌آد سراغ شماها. مارو واسه یه چیز می‌خوان فقط. بعد تازه اگه هم بیاد کسی، بفهمه ما چی هستیم عمراً رابطه شو ادامه بده، می‌ره با یه نفر آدم سالم پاک رفیق می‌شه. می‌خواد چی کار کنه دو تا آدم خرابو؟ من خودمم نمی‌خوام خونواده‌ام با کسی مثل خودم بره و بیاد.

من: پلیس چی؟ پلیس ببینه یا بگیردتون چی کار می‌کنه؟

سینا: پلیس اگه بگیره می بردمون اداره مبارزه با مفاسد اجتماعی. گاهی هم می‌برنمون کلانتری بعد از اون جا حکم می‌گیرن می‌برنمون مفاسد. از مفاسد می‌ریم دادسرا بعدش هم کانون. من دوبار رفتم؛ ولی فرار کردم هر دوبارش.

فرید: من ولی هیچ وقت نرفتم.

من: تو چرا فرار کردی؟

سینا: از این که ماها یه جایی که می ریم یه برخوردایی می‌بینیم که حتی خوباش هم تحملش سخته. یکی فحش می‌ده یکی دل می‌سوزونه انگار معلولیم. مخصوصاً تو تاکسی یه وقت می‌بینی طرف هم چنین خودشو می‌کشه کنار و جمع می‌کنه انگار ماها لباسامون هم مثل خودمون کثیفه (می‌خندد). کسایی هم که خوششون بیاد هر کدوم یه جوری می‌گن که مارو می‌خوان. اون وقت فکر کن تو زندان بریم دیگه می‌شیم سفره زندان. می‌فهمی که چی می‌گم؟
من: آره فکر کنم می‌فهمم. ببینم نظر خودتون در مورد کارتون چیه؟
سینا: اوایلش صد جور می‌ترسیدیم. از این که پول ندن. از این که کار بدیه. اگر کسی بفهمه چی می‌شه مخصوصاً از پلیس؛ ولی بعد یکی دو هفته همه اش حل شد. کاره دیگه به بد و خوبش زودی عادت می‌کنی. ولی ای کاش می‌تونستم روزا نون خالی بخورم؛ ولی مثل تو و دوستات صبح تا شب درس بخونم و با کتابا تو سر و کله هم بزنیم.

فرید: آره. برای من هم حالا دیگه این طوریه که یه ساعت به هیچ چی فکر نمی‌کنم. نه می‌بینم نه می‌شنوم فقط می ذارم طرف هرکاری می‌خواد بکنه تموم که می‌شه پا می‌شم آماده می‌شم که برم.

من: پول تون چی؟
فرید: ما پول‌مون رو قبلش می‌گیریم. مخصوصاً اگه ناآشنا باشه حتما پول رو قبلش می‌گیریم.

من: تا کی به این کار ادامه می‌دید؟
فرید: تا هر وقت بیان دنبال مون دیگه. همین عمران که مارو با ماشین آورد این جا خودش قبلاً این کاره بوده ولی حالا دیگه تو این سن و سال کسی نمی‌خوادش.

من: خوب یه کار دیگه یه شغل متفاوت؟

فرید: من که اصلاً بهش فکر نمی‌کنم. برای شغل از اون‌هایی که تو می‌گی باید رفت درس خوند. من الان هر جا برم اصلا روم نمی‌شه بگم اولو خوندم و ول کردم. توی این کار اما کسی اصلا چیزی نمی‌پرسه.

سینا: خیلی هم خوبه این طوری. چیه بابا؟ بیا کارتو بکن برو دیگه چی کار داری من چقدر درس خوندم.

من: تلویزیون می‌بینید؟ روزنامه می‌خونید؟
سینا: آره من فوتبال خیلی دوست دارم. هم بازی‌ها رو می‌بینم هم خبر ورزشی می‌خونم.

فرید: من ولی بیشتر از این تحفه کار می‌کنم. دیگه می‌رسم خونه می‌افتم تا فردا باز زود بیام بیرون.

من: سیاست، موسیقی این چیزا براتون جالب نیست تو مجله و تلویزیون و اینا؟
سینا: سوالات دیگه دارن مسخره می‌شن. (با خنده) ببین پول کجا در می‌آد بابا.

من: مشتریاتون معمولاً مردن یا زنن؟

سینا: معمولا مردن پیر هم هستن پول دار هم هستن ولی مردای جوون‌تر هم هستن. حتی یه بار یه پسره هم سن خودمون اومد دوتامونو برد. ولی معمولاً همه مردان سن شون بالاس پیرن جای بابا بزرگمن.

من: اگه بفهمید کسی این کاره است، باهاش رفاقت می‌کنید؟ می‌رید بیایید؟
فرید: که چی بشه؟

من: خوب دوستی دیگه، رفاقت.

فرید: (می‌خواهد چیزی بگوید که سینا حرفش را می‌برد)

سینا: هیچی واسه آدم نمی‌مونه. هر کی رو می‌بینی نگات به ...شه. هر جا می‌ری انتظار داری یارو کیف پولشو نشونت بده سوارت کنه. انگار دیگه همه واسه اون کار می‌خوانت. اصلا فکر و ذکرت می‌شه همین کار کثیف. می‌خوابی خوابشو می‌بینی. بیدار می‌شی می‌ری دنبالش. اصلاً از پولامم بدم می‌آد. (این آخرین حرفی بود که سینا زد و دیگر هرچه پرسیدیم چیزی نگفت. موبایلش را هم جواب نداد. چای هم نخورد. فقط سیگار.)

شنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۹

عروسی در دبیرستان ماندگار البرز

آرزو مرادي، ولي الله خليلي

«بزن کف قشنگ رو به افتخار ماه دادماد و عروس خانم.» خواننده جوانی 27، 28 ساله است که کت و شلواری مشکی به تن دارد و محکم میکروفن را به دست گرفته. آهنگ را شروع می کند:« من به عشق تو مبتلاشدم ....»
فضای سالن تاریک است و رنگ قرمز، سفید و زرد رقص نورهر از چندگاهی وسط سالن را روشن می کند و داماد درحال رقص مشخص می شود. 150 نفری در تالار هستند. چند نفری در حال خوردن میوه و شیرینی، گروهی دست زدن و دادن شاباش و 5،6 نفری هم که وسط درحال تکان دادن بدن.
یکی از دوستان داماد با جیغی بلند به وسط می آید و 3 اسکناس تا نشده سبز 10 هزار تومانی که کمتر در دست مردم دیده می شود را به داماد می دهد.
اینجا دبیرستان ماندگار البرز است. سالن غذا خوری دبیرستان که در شمال شرقی حیاط مدرسه جای گرفته طی قرار دادی ازحدود دو سال پیس ازسوی مسوولان مدرسه و به گفته آن ها برای تامین هزینه های مدرسه و غذای معلمان و پرسنل اجاره داده شده است و در آن مجالس مختلف و میهمانی هایی مانند عروسی و ولیمه برگزار می شود. تالاری که مثلا در ماه مهر به جز 8 شب، همه شب هایش برای عروسی رزرو شده و پر است.
دبیرستان البرز از قدیمی ترین دبیرستان های تهران است و قدمتی بیش از 80 سال دارد. در این دبیرستان افرادی مانند دکتر مصطفی چمران، داریوش آشوری نویسنده و مترجم ، مهدی بهادری‌نژاد، استاد مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی شریف و دارنده نشان درجه یک دانش، فرزاد ناظم، مدیر فنی شرکت یاهو، بهرام مبشر، مدیر ارشد ناسا و پژوهشگر تلسکوپ هابل، صادق چوبک نویسنده، جمشید مشایخی وعادل فردوسی پور درس خوانده اند.
این دبیرستان از 3 سال پیش برای توجه و رسیدگی بیشتر از سوی وزارت آموزش و پرورش به دبیرستان ماندگار تبدیل شد. دبیرستان هایی ماندگار محسوب می شوند که به خاطر قدمت و جایگاه هویتی بسیار ارزشمند باشند.
تالار ترنج البرز آماده پذیرایی
«عروسی تشریف آورده اید؟ فامیل داماد چی است؟» نگهبان، مرد میان سالی است که پیراهنی آبی به تن دارد. ساعت حدود 10 شب است. کوچه البرز در چهارراه کالج با نور پرژکتور و تابلویی که در انتهای کوچه جای گرفته روشن شده. تابلو کمی کج زیر سردر دبیرستان جای گرفته و روی آن نوشته شده است « تالار ترنج البرزآماده پذیرایی از جشن ها و میهمانی ها و خدمات مجلسی.»
مهمان ها برای رسیدن به تالار باید ازسمت چپ حوض که ساختمان اصلی مدرسه پشت آن جای گرفته و جلوی آن چند کیسه شنی شبیه سنگر روی هم چید شده عبور کنند و دیوار ساختمان اصلی را پشت سر بگذارند تا به حیاط پشتی برسند. با نزدیک شدن به حیاط، صدای موسیقی بلند و بلند ترمی شود. در سمت چپ زمین چمن مدرسه قرار دارد و در سمت راست زمین های بازی. تالار عروسی در شمال زمین چمن جای گرفته است.
مردی که جلیقه فسفری شب رنگ به تن دارد و چراغی استوانه ای شکل در دست، مهمان ها را برای پارک ماشین در حیاط مدرسه که حالا پارکینگ تالارعروسی است، راهنمایی می کند. نزدیک به 100 ماشین درحیاط پارک کرده اند.
او می گوید:« هیچ جای تهران حتی در باغ ها و ویلاهای آجودانیه و فرمانیه هم نمی توانید همچین جایی را پیدا کنید. همه راضی هستند. اینجا امکاناتش خیلی خوب است، اطرافش خالی است و هیچ خانه ای وجود ندارد. این جا پارکینگ بزرگ دارد و مسئولش هم خیلی با مرام است. الان دو سال است که قرارداد بسته وهیچ کس کاریش ندارد.»
دبیرستان البرز از 3 سال پیش که به دبیرستان ماندگار تبدیل شد زیر نظرهیات امنا اداره می شود که به گفته مسئولان مدرسه در آن نماینده ها و اعضا مختلفی مانند رئیس مجلس شورای اسلامی یا نماینده او، شهردارتهران یا نماینده او، ریس شورای اسلامی شهر تهران و نمایندگانی از آموزش و پرورش و بخش های فرهنگی حضور دارند. مثلا درحال حاضر « حداد عادل» نماینده مجلس و« مهدی چمران» رئیس شورای اسلامی شهر تهران که خود در این دبیرستان درس خوانده عضو هیات امنای مدرسه هستند.
« محمد مهدی شاملو» رئیس آموزش و پرورش منطقه 6 که دبیرستان دراین منطقه قرا گرفته، در جریان استفاده از سالن غذاخوری برای برگزاری مجالس است. او می گوید:« قرا داد اجاره سالن غذاخوری توسط هیات امنا و مسئولان مدرسه بسته شده است و مسئولان آموزش و پرورش بعد ازعقد قرارداد اطلاع پیدا کردند اما چون لغو قرا داد نیاز به دادن خسارت داشت قرارداد به همان شکل باقی مانده است. این قرار داد تا دو ماه دیگر به پایان می رسد و به مسئولان مدرسه تذکرداده شده که تحت هیچ شرایطی قرا داد را تمدید نکنند.»
او می گوید:« مسئولان مدرسه باید مجوزلازم برای اجاره سالن به مجالس عروسی را از آموزش و پرورش می گرفتند اما این اقدام صورت نگرفته است. بعد از اینکه دبیرستان البرز به یک دبیرستان ماندگار تبدیل شد اداره آن زیر نظرمستقیم هیات امنا و وزارت آموزش و پرورش قرار دارد.»
او می گوید که طی سال های گذشته تلاش های بسیاری صورت گرفته تا دبیرستان البرزبه جایگاه قدیمی خود بازگردد و قدرتمند شود.
موفقیت هزینه بردار است
« همه چی آروم، من چقدر خوشبختم ، ....» صدای موسیقی همه جا را پر کرده. 3 کودک به همراه یک مرد کت شلواری در گوشه ای ازحیاط دبیرستان با لباس مهمانی مشغول فوتبال بازی کردن هستند. دو پیرمرد زیر درختان و روی نیمکت از سرو صدای سالن فرارکرده و گرم صحبت اند و چند جوان هم درقهوه خانه سنتی که بعد از تالارجای گرفته قلیان می کشند. ورودی اصلی تالار با بادکنک های صورتی به صورت هلالی تزئین شده و در کنار در ماشین 206 گل زده عروس و داماد پارک است. با ورود به سالن که ظهرها ناهار خوری دانش آموزان و پرسنل مدرسه است و شب ها تالارعروسی و جشن همه جا تاریک می شود و صدای موسیقی بلند. سمت راست پرده زرد رنگی بخش زنانه را جدا کرده و رو به رو مرد کت و شلواری به مهمان ها خوش آمد می گوید.
«حامی کارگر» مدیر دبیرستان ماندگار البرز می گوید: « از زمانی که مدرسه به ماندگار تبدیل شده همه از مدرسه از لحاظ اخلاق، نظم، آموزش، خلاقیت و نوآوری انتظار دارند ولی کسب موفقیت در المپیاد، مسابقات قرآن ورباتیک هزینه بردار است.»
او می گوید:« مدرسه 7،8 هکتاری فقط 30 ، 35 خدمتگذار نیاز دارد. برای حفظ هویت فرهنگی، اجتماعی مدرسه با توجه به مجوز قانونی و حفظ شئونات چه ایرادی دارد برگزاری مراسم هایی مثل ولیمه و حج در شرایطی که حریم ها حفظ شود. ممکن است مراسم وعروسی چند تا از پرسنل هم این جا برگزارشده باشد که دیگر نمی شود.»
مدیر دبیرستان در شرایطی این حرف را می زند که هفته گذشته آگهی اجاره سالن غذاخوری دبیرستان البرز البته بدون ذکر نام دبیرستان البرز و تنها« البرز» هرروز در بخش نیازمدی های یکی از پرفروش ترین روزنامه های کشور به چاپ رسید.« البرز، 50 درصد تخفیف 29،27،26،21،20 مهرماه با سالن های شیک و مجلل و فضای باغی دلبازو 500 پارکینگ و سفره خانه سنتی و آتش بازی و اتاق عقد همگی کادو.»
همچنین قانونی که مدیر مدرسه برای اجاره دادن ناهار خوری دبیرستان برای برگزاری مراسم و مجالس مهمانی از آن یاد می کند ماده 53 برنامه چهارم توسعه کشور است که به مدارس اجازه می دهد اگر نوبت دومشان خالی باشد ازفضاهای مدرسه برای درآمد زایی استفاده کنند.
البته کارشناشان آموزشی معتقدند باید این کاربری ها آموزشی،فکری،اندیشه ای و فرهنگی باشد تا احترام و جایگاه آموزش و پرورش و فرهنگیان حفظ شود.
البرز پرچم و هویت آموزش و پرورش است
« شیرزاد عبدالهی» کارشناس مسائل آموزش و پرورش می گوید: « برگزاری مجالس وعروسی در این مدرسه با ارزش که پرچم وهویت آموزش و پرورش است کاملا غیر قانونی است. استفاده از این مدرسه برای این کاربری بی احترامی به تمامی فرهنگیان به شمارمی آید که حیثیت آموزش و پرورش را هم زیر سوال می برد و هتک حرمت به نظام آموزشی کشور است.»
به گفته او باید به این گونه مدارس که ویژگی های ممتازی دارند کاربری هایی داده شود که جایگاه آموزش و پرورش در آن رعایت شود مثل ایجاد یک گالری نقاشی و هنری، سالن سخنرانی ومحلی برای فعالیت های گروه های هنری.
در حال حاضر به جز سالن غذاخوری دبیرستان البرزکه برای برگزاری مهمانی ها و مجالس اجاره داده شده است، زمین چمن و چمن مصنوعی مدرسه برای فوتبال، سالن سرپوشیده ورزشی مدرسه برای برگزاری مسابقاتی ماننده قوی ترین مردان ایران و بخش های دیگر برای برگزاری آزمون های مختلف اجاره داده می شود.
اما خان بیگی، معاون دبیرستان در پاسخ به کارشناسانی که معتقدند باید جایگاه و هویت مدرسه در زمان اجاره بخش های آن حفظ شود، می گوید:« تلاش های بسیاری برای استفاده های آموزشی از مدرسه شده است؛ اما جواب نداده اند. مثلا 8 میلیون برای راه اندازی کانون زبان با تجهیزات کامل روز در مدرسه هزینه شده؛ ولی حتی یک نفرهم ثبت نام نکرده است.»
به گفته او برای اجاره ناهارخوری گروهای مختلفی به مدرسه رفته ا؛ند اما وقتی با مشکلات رو به رو شدند فرارکرده اند و همین فرد که در حال حاضر مسئول سالن است را هم آن ها با خواهش راضی کرده اند. « سالن مخروبه و تا سقف پر از اشغال بود و لوله های آبش ترکیده بودند. 480 کامیون زباله از اینجا بیرون رفت تا درست شد.»
او می گوید:« نمی شود که معلم را تا ساعت 3 بعد از ظهر گرسنه درمدرسه نگهداشت. بودجه این باید از کجا تامین شود؟»
بودجه دبیرستان البرز در سال های قبل از انقلاب به خصوص در زمان دکتر محمدعلی مجتهدی‌ که بیش از 30 سال مدیر دبیرستان بوده و دبیرستان را به اوج شکوفایی رسانده، توسط مردم وحامیان مدرسه و همچنین دولت و مقامات تامین می شده؛ اما بعد از انقلاب توجه خاصی به مدرسه نشده است.
به گفته یکی از دانش آموختگان دبیرستان که دوست ندارد نامی از او برده شود، دبیرستان سال ها رها شده و توجهی به آن نمی شده است.
در حال حاضر هزینه های دبیرستان ماندگارالبرز از ردیف بودجه ای که آموزش و پرورش نسبت به تعداد دانش آموزان به مدارس اختصاص می دهد، شهریه دانش آموزان به عنوان ورودی و اجاره بخش هایی از مدرسه، تامین می شود.
به اعتقاد « شیرزاد عبدالهی» مسئولان مدرسه به جای اجاره سالن غذا خوری به مجالس می توانند برای تامین هزینه های مدرسه فراخوان بدهد تا بعضی از فارغ التحصیلان درخشان دبیرستان که حتی تعداد زیادی از آن ها پست های ممتازی در سراسرجهان دارند به کمک آن ها بیایند. او می گوید:« مطمئن باشید فارغ التحصیلان و مردم با کمال میل به کمک دبیرستان البرز می آیند. همچنين گذشته از بودجه دولتي، سازمان ميراث فرهنگي به دبيرستان به عنوان يك بناي ثبت شده در ميراث بايد و تاكيد مي كنم بايد توجه كافي داشته باشند.»
مساحت دبیرستان البرزبه طور کلی بیش از ۴۵ هزارمتر مربع‌، زیربنای آن بیش از 11 هزار متر مربع وفضای سبز آن بیش از 10 هزارمتر مربع است‌. این دبیرستان به خاطر جایگاه فرهنگی تاریخی و هویتی خود به شماره رند 2 هزار در فهرست میراث فرهنگی به ثبت رسیده است.
البته خان بیگی می گوید که سالن غذا خوری که اجاره داده شده جزو ساختمان های قدیمی دبیرستان محسوب نمی شود و در حریم ثبت شده میراث دبیرستان جای ندارد. اما کارشناسان معتقدند در ثبت بناهای تاریخی هویت و شان مدرسه نقش بسیار مهمی دارد که باید حفظ شود و گرفتن عروسی در مدرسه با کاربری و هویت اصلی آن فاصله بسیار دارد.
اما خان بیگی می گوید که هزینه نگهداری و نوسازی دبیرستان البرز بسیار زیاد است و بودجه ها بسیار کم . او می گوید:« کارشناسان سازمان نوسازی مدارس در سال 86 تشخیص دادن سیستم گرمایشی مدرسه نیاز به تعمیرات و رسیدگی دارد و سه سال بعد یعنی امسال (سال 90 ) سه میلیون تومان اعتبار دادند در صورتی که یک سیستم معمولی گرمایشی برای يك آپارتمان حداقل 12 میلیون تومان هزینه دارد چه برسد به دبیرستان البرز.»
به گفته او خیلی از سیستم های مدرسه بسیار قدیمی است و نیاز به بودجه برای تعمیرات دارد، مثل کابل های برق دبیرستان که مربوط به زمان رضا خان است وهر لحظه احتمال دارد اتصالی کنند.
اما کمبود بودجه باعث نمی شود که خیلی ها از شنیدن و دیدن برگزاری عروسی در دبیرستان البرز جا نخورند و ناراحت نشوند.
مثل دو نفر ازمهمانان عروسی یکی از شب های هفته گذشته که از دانش آموختگان 25 و 20 سال پیش دبیرستان بودند و با دیدن عروسی در مدرسه قدیمیشان جا خوردند. یکی از آن ها می گوید :« عروسی در البرز مسخره است.»
او برای همسر فرنگی اش درحیاط مدرسه از خاطرات نوجوانی می گوید و با بردارش می خندند. برادرش که شاگرد اول مدرسه البرز بوده، بعد از 15 سال از آمریکا برگشته است. او با ناراحتی می گوید:« اصلا حاضر نبودم اینجا عروسی بگیرم.»
بعضی از دانش آموزان دبیرستان هم با کارهایی که مسئولان دبیرستان برای تامین بودجه در مدرسه انجام می دهند موافق نیستند و معتقدند در امور آموزشی و پرورشی مدرسه اختلال به وجود آمده است.
فرشاد 17 ساله که سال گذشته دانش آموز سال سوم دبیرستان بوده، می گوید: « پارسال بعضی از روزها که سالن امتحانات مدرسه به جاهایی مثل سازمان آمار برای سر شماری داده شده بود کتابخانه هم که کنار آن قرار داشت یک ماه تعطیل بود یا به خاطر سر و صدای زیاد، استفاده از آن امکان نداشت.»
به گفته او با وجود این که دانش آموزان هرهفته زنگ ورزش دارند؛ اما خیلی کم ازسالن سرپوشیده که اجاره داده می شود می توانند استفاده کنند.
اتاق عقد، آتش بازی و آب پرتقال کادو
« اینجا از ساعت 3 به بعد که مدرسه تعطیل می شود همه چیز یک شکل دیگر است. کارگرها لباس یک شکل می پوشند و کروات می زنند. روی میزها تزئین و همه جا آب و جارو می شود.» مسئول تالار ترنج البرز این ها را برای جلب مشتری هایی می گوید که با خواندن آگهی البرز در روزنامه به اینجا آمده اند و از دیدن تالار در دبیرستان تعجب کرده اند.
یکی از افرادی که بعد از دیدن تالار در دبیرستان تعجب کرده، پدر یکی از دامادهای هفته گذشته است که سیبیل هایی سفید و پرپشت دارد. او برای راهنمایی کسانی که می خواهند در دبیرستان عروسی بگیرند، می گوید:« لزومی ندارد که در آدرس کارت بنویسید دبیرستان البرز؛ فقط اسم کوچه و تالار ترنج کافی است. مهمان ها وقتی امکانات را می بینند تشکرهم می کنند.»
مسئول ناهارخوری مدرسه در روز و تالار مجالس در شب مردی حدود 40 ساله و درشت است که عروس و دامادها را برای آشنایی با امکانات و بخش های مختلف سالن همراهی می کند.« نگران نباشید، شما اينجا را پسند کنید ما کلی تخفیف می دهیم و یک سری ازهزینه ها را هم کادو.»
تالار دو سالن مجزای زنانه و مردانه، آشپزخانه برای تهیه غذا، یک اتاق عقد با هفت مدل سفره، قهوه خانه سنتی و آتلیه عکاسی دارد.
منوی تالار( فهرست غذاها وامکانات) هم یک آلبوم قطع بزرگ قهوه ای رنگ است که در آن فهرست سفارش ها و پیشنهادهای مختلف از مراسم تک غذایی تا 10 غذایی وجود دارد. در بخش انتهایی آن هم امکانات فهرست شده است. در این فهرست موزیک و خواننده 250 هزار تومان، نورپردازی و رقص نور 150 هزار تومان، شمع آرایی 100 هزار تومان، بادکنک آرایی 100 هزار تومان، سفره عقد جدید 200 هزار تومان، اتاق عقد 100 هزار تومان، پارکینگ 100 هزار تومان و سفره خانه سنتی 200 هزار تومان است.
مسوول سالن برای یک عقد و عروسی با 3 مدل غذا و همه امکانات جانبی در روزهایی از مهرکه هنوز پرنشده اند یک پیش فاکتوری سه میلیون و 262 هزار و 500 تومانی را می نویسد. در این پیش فاکتور شمع ، گل و بادکنک و سفره عقد جدید هر کدام 30 و 50 درصد تخفیف دارند و اتاق عقد، آتش بازی، ورودی، پارکینگ، سفره خانه سنتی ، چای و آب پرتقال کادو هستند. جمع این هزینه ها نزدیک به 9 صد هزار تومان است.
مسوول سالن در زمان دادن پیش فاکتورمی گوید:« اینجا همه چیز در حد استثنایی است.»
نقل از خبرآنلاين