کودک اشک ريزان از خانه حلبياش بيرون ميآيد. گرسنه است و و قطعه ناني هرچند خشک، برايش دنيايي شادي است؛ اما بيش از سرما و تاريکي چيزي نصيبش نميشود.
کمي آن سوتر،خيابانها پرنور شده.شايد نور شادي بيافريند.
نيمکتنشينان مدرسه، با شوق فرار از ساعت کلاس به خيابان ريختهاند و هر چند لحظه يک بار ناسزايي نثار يک گوشه از دنيا ميکنند. هيچ نميدانند؛ اما در مقابل دوربين، از غارت و فروش اموال مردمي ميگويند که نميشناسند. از زماني که پدرانشان نوجواني بيش نبودند. هرچه داشتيم در کاخها بود و کوخنشينان هميشه بيبهره بودند. نوجوانان ميگويند.از فروش آب و خاک پدريشان، از خيانت، از توافقات پشت پرده و خيانت به ملت.آنان همچنان جملههايي که سالها است شنيدهاند را دکلمه ميکنند.
کمي آن سوتر، خانهاي است بزرگ و زيبا.آن قدر بزرگ که براي تمام ملت است. نمايندگان فرياد سر ميدهند که خيانت است.يک باره زير عهد و پيمانهاي چند ماه قبل ميزنند و با غرور 15ميليون دلار از کيسه ملت هزينه غرورشان ميکنند. هرچند هزينهاي گزاف است؛ اما به کيسه هيچيک برنخورد. تاو را از کشور راندند تا خود که توان ساخت پرچ هواپيما را ندارند، فرودگاه بسازند.
کودک همچنان به دنبال نان است. شايد شادياش مثل هرشب در خواب کامل شود.