یازده دقیقه شرح فراز و فرود دو جسم است وقتی به هم می آمیزند.
آمیزشی که از پس آن نیروی یکی فرو می نشیند و دیگری پولی به کف می آورد بی عشق و بی نیاز از آمیزش، آن طور که پائولو کوئلیو به تصویر می کشد در یازده دقیقه اش.
تصویری که نه نیاز در آن معنا پیدا می کند نه درد می کشی آن زمان که ماریا رنج را تحمل می کند تا به لذت برسد.
و عفت بی تاثیر است در هاله نور ماریا. چه، پس از روسپیگری همچنان منور است و نقاشی در کنج میخانه ای نور را می بیند و بی خواسته تن دختر، به او عاشق می شود.
کوئیلیو، همچنان به دنبال عرفان است. حتی در کنج عشرتکده ای در سوئیس. حتی تلاشی ندارد که دختر را معصوم و مظلوم نشان دهد برای خواننده اش. هرچه هست تصورات ذهن است که تصویر ندارد.
ماریا را که در پی عشق، حس مادری و داشتن آشپزخانه ای برای خود است از برزیل بیرون می کشد و تا سوئیس می برد و درمیخانه ای جای می دهد. او را به اتاق مشتریانی از فرانسه، عرب، مسلمان و یهود می برد تا در نهایت به عشق دست یابد. عشقی که مفهمومی عرفانی دارد و از پس ریاضت بیرون کشیده می شود برای ماریای روسپی.
کتاب بی آن که به نقطه اوج برسد، به پایان می رسد.
ماریا تن می سپارد بی آن که آن قدر نیازمند پول باشد. اما میان پول و عفاف تن، پول را انتخاب می کند؛ چرا که اعتقادش به تن آنچنان محکم نیست. در هیچ جای ذهن ماریا، اثری از خشم، نفرت یا حتی لذت نیست.
گویی کوئیلیو، چندان نم خواهد خواننده اش را با زجر ماریا آشنا کند.به طوری که کوتاه و مختصر از دستبندی می گوید که به دست و پای ماریا بسته می شود و خوی خشن مرد بر او غلبه می کند تا از پی رنجر، لذت را در یابد.
حتی اشاره ای به این نمی کند که چطور دختر خود را راضی می کند که همچون فروشنده ای تن خود را عرضه کند به مشتریانش.
عرضه کننده ای که که برای اطاعت از قانون گوش دادن به درددل های مشتریانش، به سراغ اقتصاد، سیاست، روانشناسی و... می رود.
آمیزشی که از پس آن نیروی یکی فرو می نشیند و دیگری پولی به کف می آورد بی عشق و بی نیاز از آمیزش، آن طور که پائولو کوئلیو به تصویر می کشد در یازده دقیقه اش.
تصویری که نه نیاز در آن معنا پیدا می کند نه درد می کشی آن زمان که ماریا رنج را تحمل می کند تا به لذت برسد.
و عفت بی تاثیر است در هاله نور ماریا. چه، پس از روسپیگری همچنان منور است و نقاشی در کنج میخانه ای نور را می بیند و بی خواسته تن دختر، به او عاشق می شود.
کوئیلیو، همچنان به دنبال عرفان است. حتی در کنج عشرتکده ای در سوئیس. حتی تلاشی ندارد که دختر را معصوم و مظلوم نشان دهد برای خواننده اش. هرچه هست تصورات ذهن است که تصویر ندارد.
ماریا را که در پی عشق، حس مادری و داشتن آشپزخانه ای برای خود است از برزیل بیرون می کشد و تا سوئیس می برد و درمیخانه ای جای می دهد. او را به اتاق مشتریانی از فرانسه، عرب، مسلمان و یهود می برد تا در نهایت به عشق دست یابد. عشقی که مفهمومی عرفانی دارد و از پس ریاضت بیرون کشیده می شود برای ماریای روسپی.
کتاب بی آن که به نقطه اوج برسد، به پایان می رسد.
ماریا تن می سپارد بی آن که آن قدر نیازمند پول باشد. اما میان پول و عفاف تن، پول را انتخاب می کند؛ چرا که اعتقادش به تن آنچنان محکم نیست. در هیچ جای ذهن ماریا، اثری از خشم، نفرت یا حتی لذت نیست.
گویی کوئیلیو، چندان نم خواهد خواننده اش را با زجر ماریا آشنا کند.به طوری که کوتاه و مختصر از دستبندی می گوید که به دست و پای ماریا بسته می شود و خوی خشن مرد بر او غلبه می کند تا از پی رنجر، لذت را در یابد.
حتی اشاره ای به این نمی کند که چطور دختر خود را راضی می کند که همچون فروشنده ای تن خود را عرضه کند به مشتریانش.
عرضه کننده ای که که برای اطاعت از قانون گوش دادن به درددل های مشتریانش، به سراغ اقتصاد، سیاست، روانشناسی و... می رود.