گفتوگویی خواندنی است از حمید هاشمی که در نشریه جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان منتشر شد.
ساعت یک و نیم شب بود که هر دو آمدند. بعد از یک دیدار کاری یا به قول سینا پس از یک بیزینس حوالی هفت تیر. همراهش فرید بود. کم سنتر از سینا. این گفتوگو یک مصاحبه حرفهای از پیش طراحی شده نیست؛ بلکه کنکاشی است در پدیدهای اجتماعی که در جوار منزل دوستم رخ میداد در همان حوالی هفت تیر.
آن که بزرگتر است سینا معروف به سینا دومی است. چون پیش از او سینای دیگری در این محل کار میکرده است. همه معرفی فرید هم به این خلاصه میشود که 15 ساله است.
کارشان را هر صبح زمانی شروع میکنند که پای در خیابان میگذارند. دیگر آنجا محل کارشان است. کیف و درس را هم از سال اول راهنمایی رها کرده و در خیابانها کار میکنند.
سینا و فرید با کیفهای دوشی کمی خسته و بیحوصله؛ ولی خیلی جدی مهمانمان میشوند با صورتی آریشکرده و رنگارنگ. بوی عطر ارزان قیمت و تندشان قبل از آنها وارد اتاق میشود. نگاه غریب و باتجربهشان به سرعت زوایای خانه را میجوید و ما را هم سبک سنگین میکند. صدایشان بلند و واژههایشان رکیک است و اصرار دارند خندان بمانند. لبخند بخشی از لباس کارشان است. چای ما را نخورند؛ ولی زیرسیگاری را پرکردند. تمام ته سیگارهایشان هم سرخ است. لباسهایشان رنگی و و ناخنهای شان بلند است. آرایش مو و چهره نشان میدهد که ظاهر معمول بچههای این سنی به کارشان نمیآید. رنگین شدهاند برای جلب توجه مردی یا زنی. ملاک تشخیص هم برای هر دو طرف تعدادی اسکناس است برای هر خواسته عجیب و غریبی.
سینا و فرید سیگار را لحظهای زمین نگذاشتند. با فاصله خیلی کمی از هم نشستند. انگار آمدهاند با هم تفریح کنند چیزی جز یک دیگر را جدی نمیگرفتند.
من: این سر و قیافه چیه؟ خونه هم همین طوری میرید؟
سینا: خونه که عمراً. یه بار 12 تومن دادم گوشمو سوراخ کردم، یه نگین آبی هم یارو گذاشت روش. خونه که رسیدم برداشتم؛ ولی همه فهمیدن و قشقرقی شد. درش آوردم و سوراخ گوشم بسته شد. خودم دوباره سوراخ کردم و عفونت کرد. این طوری میخوان خوب. مشتریها بیشتر میآن سراغت. یه پارک سر خیابونمون هست. از خونه که در میآم میرم تو توالت خودمو درست میکنم. برگشتنی هم همون جا دوباره پاک میکنم. یه آرایشگر نزدیک مون هست البته. یکی دو بار رفتم پیشش. خوش اشتها است و پول خوب میخواد آشغال. یکی دو بار رفتم پیشش. یاد گرفتم دیگه. اینا رم خودم درست میکنم. (تعدادی عکس از آرایش ها و تیپهای لباس پوشیدن مختلف خودش نشان میدهد) سخت نیست. میتونم یه ساعته یادت بدم. (میخندند)
من: چقدر درس خوندید؟
سینا: من اول راهنمایی را تجدید آوردم. دیگه دومو حال نداشتم بخونم. چند بار هم خواستم بخونم؛ ولی خوب نخوندم دیگه. میخوندم که چی؟
فرید: من هم اولو خوندم قبول هم شدم ولی دیگه نخوندم.
من: خونههاتون کجاست؟ کی میرسید خونه؟
سینا: من منیریهام و کم پیش میآد برای خواب اول شب برم خونه. برای خوابیدن من معمولاً تو روز میخوابم نه شب. دلیلش هم که خودت میبینی.
فرید: من شهرک راه آهنم. شب ها هم نمیرم خونه. کار ما مال شبها است، بیشتر کسایی که سراغ ما میآن شبها از ساعت 10 به بعد میآن.
من: سنتون چه اهمیتی داره برای کارتون؟
فرید: خیلی. اگر قبلتر شروع میکردم دو برابر این میگرفتم که الان میگیرم. سنهای بالاتر کمتر هم میگیرن؛ اما بیست و چهار - پنج رو که رد کنی دیگه اصلاً باید این کارو بیخیال شی.
سینا: کسایی که اون سنی هستن و من میشناسم کارای مارو نمیتونن بکنن. معمولاً یا مال کسی می شن یا اصلا دیگه با زن ها می رن به قدر ما هم در نمیآرن هیچ وقت.
من: از اولش برام میگی؟ خودت این کار را انتخاب کردی یا چیز دیگه؟
فرید: چندساله از بابام پول نمیگیرم. راستش نداشت که بده. یه مدتی ساختم دیدم نمیشه. نه لباسی نه کفشی همون مدرسه شم بیلباس نمیشد برم که. درسمو ول کردم که برم سرکار؛ اما هیچ جا رام نمیدادن. نه کاری بلد بودم نه آشنا داشتم. فقط راس راس میچرخیدم. یه روز دوست پسرخالهام بهم گفت بیا خونه مون و بعد از کارش بهم پول داد. همون روز تو راه برگشت یه ماشینه بهم گفت کجا میری برسونمت. منم رفتم بالا و تو راه بهم گفت. من هم قبول کردم. خیلی وقت بود کسی بهم پول نداده بود. اون شب 30 تومن پول توی جیبم بود وقتی رفتم خونه. فرداش برگشتم همون جا که اون ماشینه سوارم کرده بود؛ ولی خبری نبود. روز بعدش این سینا رو دیدم. اون یادم داد. با همون 30 تومن که داشتم رفتیم کیف و پیرهن و عطر خریدیم و از همون شب دیگه با هم رفتیم تو خیابون و هنوز هم با همیم. الانش هم باباهه فکر میکنه هرز میچرخم نمیدونه کارم اینه. یه روز مامانم شک کرد و دنبالم اومد و با عمران و سینا تو پارک دیدمون. شبش خیلی نصیحتم کرد منم شنیدم و گفتم چشم. شب هم زود خوابیدم تا صبح برم سر قرار با سینا. (ریسه می رود)
سینا: من یه بار که از خونه قهر کردم با همین عمران که میگه تو پارک آشنا شدم. اون منو برد خونهاش و شب باهام خوابید. بعدش بهم گفت من خیلی خوبم و میتونم بزنم تو این کار. اولش هم همون برام مشتری پیدا میکرد. بعد از یه مدتی دیگه میتونستم خودم مشتری پیدا کنم و جدا شدم ازش. بابا و مامان من همین که دختربازی نمیکنم و مواد و این چیزا نمیکشم خیلی هم خوشحالن. فقط تعجب میکنن از چیزایی که میخرم چون میدونن پول ندارم. منم کمتر برای خودم چیزی میخرم. میگم دوستم خریده.
من: چقدر درآمد دارید؟
فرید: خوب به خیلی چیزا بستگی داره. سن طرف، دوری راه، انتظاراتش، این که چقدر پیشش بمونیم. اگه خیلی دور نباشه و همون کارای همیشگی رو بخواد و یه ساعت هم بیشتر وقت نگیره شاید تا 20 تومن، گاهی هم دیگه خیلی سخت و طولانی باشه تا چهل پنجاه تومن میرسه.
من: با این پولی که درمیآرید لازمه تموم روز رو کار کنید؟
فرید: ساعتی 20 تومن مال کسیه که به وقت بیاد و به وقت هم ول مون کنه. پول مونو بده و اتفاق بدی هم نیفته. والا همیشه که همه چی سرجاش نیست.
من: با پولاتون چی کار میکنید؟
سینا: پولامون؟ کدوم پولا؟
من: همین که در میآرید دیگه.
فرید: هیچ کاری جز این نمیکنم چقدر مگه در می آرم؟
من: خودت بگو.
فرید: خرج در رفته صدتومن، 50 تومن.
سینا: من به قدر این کار نمیکنم. معمولا اگه آخر ماه قرض نداشته باشم خدارم شکر میکنم.
من: خرج دررفته یعنی چی؟ با این ترتیبی که میگی باید بیشتر از اینا باشه که.
فرید: دیدی گفتم. همیشه همینو میگه هر کی بشنوه. با اوضاع و احوالی که ما تو خونه داریم مگه پولی می مونه. مریضی مادره، خرج کارای بابام، اصلا نگاه میکنی میبینی هیچی تهش نیست. من دو تا خواهر دارم دو تا برادر. همه شونم تو خونهان. خواهره مثلا شوهر رفت. شوهرش قالی رو که هنوز قسطش تموم نشده بود برد با یه موتور تاخت زد. تصادف کرد. فروخت و خرج درمونش کرد. خرجش موند گردن ماها. شوهره الدنگ تر از بابام بود. آبجیم یه سال پیش برگشت باز اومد سرمون با دو تا بچه و نصفی که بزرگه سه سالشه. من که اگه کار هم نمیکردم با اون وضعیت تو خونه نمیموندم. بیچاره داداشم که با این وضعیت باید تو خونه درس هم بخونه.
فرید: خرج بابام رو من نمیدم ولی پولی که درمیآره کفاف کارای خودشم نمیده. یکی باید یه کاری بکنه. مجبورم. چی کار کنم؟ وسایل درس خوندن داداشمو میخرم میگم بابای سینا مغازه داره اینارو همین طوری میده بهم. براش لباس و کیف میخرم میگم اینارو سوغاتی آوردن برام. یه بار رفتم واسه یکی خوزستان، دوست پسرخالهام برام پیدا کرده بود. از خرج راهم که گذشته 21 هزارتومن گرفتم کلاً. یه کتونی خریدم واسه داداشم که از مدرسه برش گردونده بودن خونه که واسه زنگ ورزشش باید کتونی بیاره. این قدر که کفشارو ماچ کرد من رو ماچ نکرد. اجاره رو خیاطی های گاه به گاه مادرم میده. خواهرم هم کارش مثل منه و بابای دودی الدنگم مثلاً نمیدونه. من فقط این قدری پول دستمو میگیره که خرج خودمه واسه تمام وقت بیرون بودن؛ کرایه ماشین، ساندویچ شام و ناهارم دربیاد. لابد فکر کردی روزی 10 ساعت ساعتی بیست تومن میکنه ماهی 10 میلیون آره؟ (میخندد). نه بابا این همه خرج دارم. الان یه دونه نون 300 تومنه. خرج خیلی بالاست. خودت سرکار بری پول درآری میفهمی. اصلاً نمیفهمی پولت چی میشه و کجا میره. سرکار میری تو؟ کار میکنی؟ ما با خرج خودمون معمولاً هیچ وقت چیزی جز ساندویچ نمیخوریم، فلافلی، هات داگی، هایدایی چیزی، پیتزا یا کباب و این حرفا میمونه واسه روزی که یکی بخواد ببردمون خونهاش.
سینا: من مادربزرگ و عمهام باهامون زندگی میکنن. بابام تو این دنیا یه موتور داشت که یکی بابت طلبش برداشت و بهش پس نداد. چهار تا خواهر دارم و یه برادر که زن گرفته رفته شهرستان. خونه برام غصه است. مادرمو خیلی دوست دارم همیشه هم نوکرشم؛ ولی همش ایراد میگیره باز با این پسره بودی؟ باز رفتی قلیون کشیدی؟ بوی سیگار که میدم میگه رفتی قلیون کشیدی؟ میگه درس بخون، برو سربازی، برو سرکار. سربازی که برام کابوسه. خیلی بد شنیدم. بُکُشنم هم نمیرم.
من: کارتونو دوست دارید؟
سینا: برو بینیم بابا. هر روزش مصبیته. فکر میکنی اگه راهی داشتیم این کارو میکردیم. کی دلش میخواد این کاره بشه؟ فک و فامیل میپرسن درس نمیخونی کارت چیه چی بگیم. می شه راست بگیم؟ نمی شه که. کار ما همه اش بدبختیه.
من: چه اتفاقی مثلا؟
سینا: مثلا این که کتک مون بزنه و بیرون مون کنه، پول نده، اذیت مون کنه، فحش و فحش کاری کنه. یا این که وقتی می خوان پول ندن میگن زنگ می زنیم به پلیس. یه بار رفتیم خونه یکی همسایههاش اومدن داد و بیداد که این چه کاریه و شما چه آدمهایی هستید. یارو هم بیرونم کرد. یه بار توی مرکز شهر سوار شدیم بردنمون تو یه باغ تو ورامین. کارشونو که کردن شروع کردن به زدن مون. هر چی از دهن شون دراومد بهمون گفتن. کیف هامون رو پشت رو کردن وسط زمین. پول زیادی داشتیم. شاید صد تومن میشد که برداشتن. بیشتر میخواستن و ما نداشتیم به خاطر همین بیشتر زدن مون. اون اوایل کار فرید بود. اون شب تا صبح گریه کردیم و صبحش پا شدیم رفتیم.
فرید: گاهی تو خیابون میگیرن کتکمون میزنن. لگد میزنن. پولامونو میدزدن. خوباشون فقط متلک میاندازن. ما هم که چیزی نمیگیم رد میشیم یه چیزی میگن که غش غش پشت سرمون میخندن. ما هم تو دلمون بهشون میخندیم.
من: برای چی میزننتون؟
سینا: میگن شماها کثافتید، خاک برسرتون این کار گناهه، آدمها رو بدبخت میکنید. تقریباً بدترین فحشها رو هم با غیظ میدن به ما.
من: شماها چی کار میکنید؟
فرید: اونا میزنن ما هم میخوریم دیگه.
من: از این بین کسی رو دوست هم داشتید؟
سینا: دوست ؟ من ترجیح میدم با کسی که پول بیشتری میده برم. میخوام چی کار کنم کسی خوش تیپ باشه. کاره، خوش گذرونی نیست که.
فرید: (یک دوهزار تومنی از جیبش در میآورد) دوست من اینه. دوست کیه؟ دوست آدم خودشه. دیگه کی برم دنبال کارم؟
سینا: راست میگه اصلا وقتی نمیمونه. کار ما معمولاً مال اون موقعیه که همه آروم میگیرن، دیروقت، تعطیلی، آخر هفته ... تازه ما اون موقع کارمون شروع میشه. ولی فرید، راست میگه، یادت نیست اون یارو که تو مترو دیدیم تا تهران پارس نگاه بازی میکرد؟ آخرش که فهمید قضیه رو گذاشت رفت؟ آخه کسی که سراغ ما میآد رفاقت نمیخواد که. اونی که رفیق بخواد میآد سراغ شماها. مارو واسه یه چیز میخوان فقط. بعد تازه اگه هم بیاد کسی، بفهمه ما چی هستیم عمراً رابطه شو ادامه بده، میره با یه نفر آدم سالم پاک رفیق میشه. میخواد چی کار کنه دو تا آدم خرابو؟ من خودمم نمیخوام خونوادهام با کسی مثل خودم بره و بیاد.
من: پلیس چی؟ پلیس ببینه یا بگیردتون چی کار میکنه؟
سینا: پلیس اگه بگیره می بردمون اداره مبارزه با مفاسد اجتماعی. گاهی هم میبرنمون کلانتری بعد از اون جا حکم میگیرن میبرنمون مفاسد. از مفاسد میریم دادسرا بعدش هم کانون. من دوبار رفتم؛ ولی فرار کردم هر دوبارش.
فرید: من ولی هیچ وقت نرفتم.
من: تو چرا فرار کردی؟
سینا: از این که ماها یه جایی که می ریم یه برخوردایی میبینیم که حتی خوباش هم تحملش سخته. یکی فحش میده یکی دل میسوزونه انگار معلولیم. مخصوصاً تو تاکسی یه وقت میبینی طرف هم چنین خودشو میکشه کنار و جمع میکنه انگار ماها لباسامون هم مثل خودمون کثیفه (میخندد). کسایی هم که خوششون بیاد هر کدوم یه جوری میگن که مارو میخوان. اون وقت فکر کن تو زندان بریم دیگه میشیم سفره زندان. میفهمی که چی میگم؟
من: آره فکر کنم میفهمم. ببینم نظر خودتون در مورد کارتون چیه؟
سینا: اوایلش صد جور میترسیدیم. از این که پول ندن. از این که کار بدیه. اگر کسی بفهمه چی میشه مخصوصاً از پلیس؛ ولی بعد یکی دو هفته همه اش حل شد. کاره دیگه به بد و خوبش زودی عادت میکنی. ولی ای کاش میتونستم روزا نون خالی بخورم؛ ولی مثل تو و دوستات صبح تا شب درس بخونم و با کتابا تو سر و کله هم بزنیم.
فرید: آره. برای من هم حالا دیگه این طوریه که یه ساعت به هیچ چی فکر نمیکنم. نه میبینم نه میشنوم فقط می ذارم طرف هرکاری میخواد بکنه تموم که میشه پا میشم آماده میشم که برم.
من: پول تون چی؟
فرید: ما پولمون رو قبلش میگیریم. مخصوصاً اگه ناآشنا باشه حتما پول رو قبلش میگیریم.
من: تا کی به این کار ادامه میدید؟
فرید: تا هر وقت بیان دنبال مون دیگه. همین عمران که مارو با ماشین آورد این جا خودش قبلاً این کاره بوده ولی حالا دیگه تو این سن و سال کسی نمیخوادش.
من: خوب یه کار دیگه یه شغل متفاوت؟
فرید: من که اصلاً بهش فکر نمیکنم. برای شغل از اونهایی که تو میگی باید رفت درس خوند. من الان هر جا برم اصلا روم نمیشه بگم اولو خوندم و ول کردم. توی این کار اما کسی اصلا چیزی نمیپرسه.
سینا: خیلی هم خوبه این طوری. چیه بابا؟ بیا کارتو بکن برو دیگه چی کار داری من چقدر درس خوندم.
من: تلویزیون میبینید؟ روزنامه میخونید؟
سینا: آره من فوتبال خیلی دوست دارم. هم بازیها رو میبینم هم خبر ورزشی میخونم.
فرید: من ولی بیشتر از این تحفه کار میکنم. دیگه میرسم خونه میافتم تا فردا باز زود بیام بیرون.
من: سیاست، موسیقی این چیزا براتون جالب نیست تو مجله و تلویزیون و اینا؟
سینا: سوالات دیگه دارن مسخره میشن. (با خنده) ببین پول کجا در میآد بابا.
من: مشتریاتون معمولاً مردن یا زنن؟
سینا: معمولا مردن پیر هم هستن پول دار هم هستن ولی مردای جوونتر هم هستن. حتی یه بار یه پسره هم سن خودمون اومد دوتامونو برد. ولی معمولاً همه مردان سن شون بالاس پیرن جای بابا بزرگمن.
من: اگه بفهمید کسی این کاره است، باهاش رفاقت میکنید؟ میرید بیایید؟
فرید: که چی بشه؟
من: خوب دوستی دیگه، رفاقت.
فرید: (میخواهد چیزی بگوید که سینا حرفش را میبرد)
سینا: هیچی واسه آدم نمیمونه. هر کی رو میبینی نگات به ...شه. هر جا میری انتظار داری یارو کیف پولشو نشونت بده سوارت کنه. انگار دیگه همه واسه اون کار میخوانت. اصلا فکر و ذکرت میشه همین کار کثیف. میخوابی خوابشو میبینی. بیدار میشی میری دنبالش. اصلاً از پولامم بدم میآد. (این آخرین حرفی بود که سینا زد و دیگر هرچه پرسیدیم چیزی نگفت. موبایلش را هم جواب نداد. چای هم نخورد. فقط سیگار.)