یکشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۴

مسیح با تاج خار آمد

هیچ وقت آرامش، سکوت و گریه اش رو دوست نداشتم با این که موقع مصاحبه گرفتن همه رو با صدای بلندش از کار بی کار می کرد اما جسارتی که در سوال پرسیدن داشت، برای همه جذاب بود؛ حیف که نتونستند از پس زیرکی و هوشیاریش بربیان البته اگر بیش از این در مجلس می موند،سنگ رو سنگ بند نمی شد. اما ای کاش باهاش بازی قدیمیشونو نمی کردند. مسیح چند روزی بعد ا اخراجش با تاج خار وارد نمایشگاه کتاب شد؛ البته بعد از روانداختن به عالم و آدم و با وساطت خاتمی.کتاب یه رومان سیاسی بود اما بیشتر شبیه یه دفتر خاطرات بود که یه جاهایی قلب آدمو آزار می داد.وقتی داشت از گذشته ای می گفت که هیچ کس ازش خبر نداشت اما چند سایت برای تخریب چهره اش از گذشته اش که به خاطر قلب مهربونش تلخ رقم خورده بود، به عنوان برگ سیاهی از زندگیش نام برده بودند،دلم گرفت.احساس کردم با تمام وجود می خواد فریاد بزنه گذشته سیاهی که ازش نام می برید و سال ها از همه پنهانش کردم فقط به خاطر چشمهای زهرآلود و قلب های ناپاک شما بوده.

هیچ نظری موجود نیست: