سه‌شنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۴

ورود با مانتو روشن ممنوع

بالاخره ترس‌‏ها تبديل به زمزمه‌‏ شد و زمزمه تذکرنامه و در نهايت آيين‌‏نامه‌‏اي لازم‌‏الاجرا.

ترسي که از اوايل تيرماه در دل داشتيم و هر از گاهي کنار گوش هم زمزمه مي‌‏کرديم ، آيين‌‏نامه‌‏اي اجباري شد که تخطي از آن عواقب ....

به هر حال عاقبت خوشي نداره.

صورتي ، نه. سفيد ، نه، مشکي بهتره. سبز، لجنيش‌‏ عيبي نداره. آبي، سرمه‌‏ايش سنگين‌‏تره. شيري قهوه‌‏اي باشه ، عاليه.

آيين‌‏نامه جديده. ورود خانم‌‏ها با مانتوي رنگ روشن ممنوع شد.

مانتو هرچي تيره‌‏تر، گشادتر و بلندتر ، بهتر.

جمعه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۴

فریاد هل من ناصر در هرم هفتمی ها

همه منتظر بودند. هرچند مي‌‏دانستند نامش که بيايد، همه با تاييد دست بلند خواهندکرد؛ اما خواستيم تا ببينيم کسي توان رودررويي دارد به اعتراض. انتظار به سر آمد. ديگري‌‏ها با مخالف و موافق رد کردند اين خوان بزرگ و ميزبان مهربان منتخب و همراهانش را.

اين بار به وقت اضافه کشيد. رييس هفتمي‌‏ها گفت. بقيه تاييد کردند. مخالف هم بود ؛ اما رييس گفت بهانه است پس بمانيد تا نماز و ماندند.

فرهنگ را در وقت اضافه نظاره کردند و رييسش را.

گفت: مخالف.

يکي گفت من. رفت که ساز مخالف کوک کند. آن بالا جايي بود که بياستد در مقابل صندلي خالي منتخب و همراهان برجاي نشسته. رييس هفتمي‌‏ها آن بالا نشسته بود. مخالف ايستاد تا صدايش بلند شود.

باز گفتند مخالف. باز گفت من.

گفتند برو بنشين. دير وقت گرفتي. و رفت . بي‌‏اعتراض. گفتند مخالف. دستي بلند نشد. جز همان اولي ؛ اما گفتند نه. پس نوبت به موافق رسيد.

يکي رفت. قرص ايستاد. شق و رق. صدا بلند کرد. طنين انداخت در هرم هفتمي‌‏ها.

از 8 سال ظلم و ستم به فرهنگ گفت. از لانه‌‏هاي فساد در اوراق مطبوعه و هل من‌‏ناصر طلبيد و هيچ‌‏کس را برازنده‌‏تر از صفار هرندي نيافت. پس احسن گويان دعوتش کردند.

سر به زير داشت و چشم به زمين غرق در تفکر.

تبسم تاييدآميز رييس هفتمي‌‏ها را پذيرا شد و رفت آن بالا. آن بالا که کمي پايين‌‏تر از رييس هفتمي‌‏ها بود.

نگاهي به دورتادور کرد. جايي ايستاد که 76 مهاجراني از خود دفاع کرد و با رييس هفتمي‌‏ها که آن وقت آن پايين و در ميان جمع بود، مشاعره‌‏اي به راه انداخت و زهر کلام را به جان شعر ريختند هر دو.

او هم شعر گفت.

بدتر از آن که داني که داني که آن چون که من مي‌‏دانم ، نداني

اين را در جواب تيرهايي گفت که زهرآلود بود و سپاهي و کيهاني بودنش را به يادش آورده بودند ؛ اما به هردو افتخار کرد.

از کاسه پر شده متديان گفت که تا امروز نمايش و سينما را هرچند که آلوده به فساد بوده ، تحمل کرده‌‏اند و نويد داد که انقلابي نو شده و طرحي نو درخواهد انداخت.

نويد داد که سينما مي‌‏سازد. سينمايي چند کاره.

او مي‌‏گفت و تبسم رييس هفتمي‌‏ها شيرين‌‏تر مي‌‏شد.

از کتاب گفت ؛ اما نه کتابي که زنداني و دربند بنويسد که آن هجوي بيش نيست. چه فرق مي‌‏کند عاليجناب سرخ بپوشد يا سبز.

نقبي زد به 16 سال پيش که تير زهرآلود شبيخون از کمان کشيده شد. همان که خاتمي جمعي را فراخواند براي راه‌‏کار و راه‌‏کارش رفتن او بود. آن روز هم يکي از کيهاني‌‏ها بود.

مژده داد به آزادي. امروز روز آزادي است. آزادي مطبوعات و .....کيهان مقدسي که سال‌‏ها جور را تحمل کرده و هر آن که همچون کيهان باشد. و عذر تقصير خواست از رفتنش که انقلاب بيش از کيهان به او نياز دارد.

نويد روزهايي روشن داد بعد از شب 8 ساله‌‏اي که فرهنگ پايمال شد و خون به دل اهل ايمان کرد. گفت . گفت. گفت و همه احسن گفتند. وقت نماز شد و همه رفتند.

سه‌شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۴

منتخب در مجلس

بالاخره منتخب و همراهان به مجلس رفتند.یکی یکی نامشان را می خوانند و مجلسیان مخالفت و موافقت می کنند.
مخالف که روزی قرار بود خود در جایگاه یکی از همراهان منتخب باشد، از تجربه، دانش و سواد ، اقتدار و . . . می گوید و موافق جواب می دهد رشید است. در عملیات ...و ... و ...در جبهه بوده.
موافق دیگر می گوید یاد می گیرد. و آن یکی ............
و منتخب می شنود و لبخند می زند.شاید او هم مثل ما در دل می گوید بدتر از هفتاد و شش که نیست. از مهاجرانی و نوری هم بدتر نیستند هرچه ندارند ایمان و تدین و.................دارند

شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۴

از خواب تا زندگی

خوابی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
سنگی برای قبر
این بود زندگی

یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۴

توتم، قلم، خبرنگار


گفت قلم توتم من است
خون من جوهر قلمم است
گفت: قلمم را شکستند
توتمم را زیر پا گذاشتند
حرمتش را شکستند
اما همچنان قلم توتم من است
و خبرنگارزندگی را قلم می زند

شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۴

قسم نامه

مترو امروز به بهارستان نرسید. اطراف هرم هفتمی ها خالی و خلوت بود. اما خودشان غوغایی داشتند. بار اول نبود که منتخبی در خانه ملت قسم می خورد؛ اما منتخب اولین مجلس قسمنامه را در هرم افتتاح کرد. قبل از آن همه را گشتند تا همراهی ،کیفی یا پوشه ای نداشته باشند. یکی عصبانی شد، دیگری فریاد زد و آن یکی آرامش خواست و صبوری. این اول بار بود که می گشتنشان. فریاد و غوغا بود که آمدند. خاتمی با لبخند اما نه آن خنده های چند روز پیش کمی آرام تر ، پیر مغلوب هم آرام آمد و بی حرف و سخن نشست. و . . منتخب آمد. منتخب با محافظانش آمد. محافظان با هلی کوپتر آمدند. قسم خورد و خنده هایش در میان هلهله و آغوش گرم بهشتیان و هفتمی ها گم شد. خاتمی رفت بی آن که . . . .

چهارشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۴

از خاتمی تا منتخب

دیروز خاتمی رفت.
دیروز ساختمان سایه انگلیسی ها در تهران منفجر شد.
دیروز قاضی دادگاه کنفرانس برلین، رییس وزرا را جوانی خونسردانه زمانی که داشت قدم می زد با شلیک گلوله ای بر شقیقه اش کشت.همو که گنجی را به زندان انداخت و از آن روز اعتصاب غذای او شروع شد و تا امروز ادامه دارد.
و امروز منتخب آمد
و فردا. . . . تا فردا خدا بزرگ است.

خاتمی رفت

خیلی حرف ها می شه زد.دریغ و آه و افسوس، نگرانی از فردا، قدرنشناسی های دیروز و هزار حرف دیگه زد؛ اما می شه خیلی ساده مثل خودش گفت: خاتمی رفت.خاتمی 8 سال خاطره گذاشت و رفت.
رفت و ماندگان با دلی حسرت بار به کابوس روزهایی را می بینند که بی او باید سر کنند.