جمعه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۴

فریاد هل من ناصر در هرم هفتمی ها

همه منتظر بودند. هرچند مي‌‏دانستند نامش که بيايد، همه با تاييد دست بلند خواهندکرد؛ اما خواستيم تا ببينيم کسي توان رودررويي دارد به اعتراض. انتظار به سر آمد. ديگري‌‏ها با مخالف و موافق رد کردند اين خوان بزرگ و ميزبان مهربان منتخب و همراهانش را.

اين بار به وقت اضافه کشيد. رييس هفتمي‌‏ها گفت. بقيه تاييد کردند. مخالف هم بود ؛ اما رييس گفت بهانه است پس بمانيد تا نماز و ماندند.

فرهنگ را در وقت اضافه نظاره کردند و رييسش را.

گفت: مخالف.

يکي گفت من. رفت که ساز مخالف کوک کند. آن بالا جايي بود که بياستد در مقابل صندلي خالي منتخب و همراهان برجاي نشسته. رييس هفتمي‌‏ها آن بالا نشسته بود. مخالف ايستاد تا صدايش بلند شود.

باز گفتند مخالف. باز گفت من.

گفتند برو بنشين. دير وقت گرفتي. و رفت . بي‌‏اعتراض. گفتند مخالف. دستي بلند نشد. جز همان اولي ؛ اما گفتند نه. پس نوبت به موافق رسيد.

يکي رفت. قرص ايستاد. شق و رق. صدا بلند کرد. طنين انداخت در هرم هفتمي‌‏ها.

از 8 سال ظلم و ستم به فرهنگ گفت. از لانه‌‏هاي فساد در اوراق مطبوعه و هل من‌‏ناصر طلبيد و هيچ‌‏کس را برازنده‌‏تر از صفار هرندي نيافت. پس احسن گويان دعوتش کردند.

سر به زير داشت و چشم به زمين غرق در تفکر.

تبسم تاييدآميز رييس هفتمي‌‏ها را پذيرا شد و رفت آن بالا. آن بالا که کمي پايين‌‏تر از رييس هفتمي‌‏ها بود.

نگاهي به دورتادور کرد. جايي ايستاد که 76 مهاجراني از خود دفاع کرد و با رييس هفتمي‌‏ها که آن وقت آن پايين و در ميان جمع بود، مشاعره‌‏اي به راه انداخت و زهر کلام را به جان شعر ريختند هر دو.

او هم شعر گفت.

بدتر از آن که داني که داني که آن چون که من مي‌‏دانم ، نداني

اين را در جواب تيرهايي گفت که زهرآلود بود و سپاهي و کيهاني بودنش را به يادش آورده بودند ؛ اما به هردو افتخار کرد.

از کاسه پر شده متديان گفت که تا امروز نمايش و سينما را هرچند که آلوده به فساد بوده ، تحمل کرده‌‏اند و نويد داد که انقلابي نو شده و طرحي نو درخواهد انداخت.

نويد داد که سينما مي‌‏سازد. سينمايي چند کاره.

او مي‌‏گفت و تبسم رييس هفتمي‌‏ها شيرين‌‏تر مي‌‏شد.

از کتاب گفت ؛ اما نه کتابي که زنداني و دربند بنويسد که آن هجوي بيش نيست. چه فرق مي‌‏کند عاليجناب سرخ بپوشد يا سبز.

نقبي زد به 16 سال پيش که تير زهرآلود شبيخون از کمان کشيده شد. همان که خاتمي جمعي را فراخواند براي راه‌‏کار و راه‌‏کارش رفتن او بود. آن روز هم يکي از کيهاني‌‏ها بود.

مژده داد به آزادي. امروز روز آزادي است. آزادي مطبوعات و .....کيهان مقدسي که سال‌‏ها جور را تحمل کرده و هر آن که همچون کيهان باشد. و عذر تقصير خواست از رفتنش که انقلاب بيش از کيهان به او نياز دارد.

نويد روزهايي روشن داد بعد از شب 8 ساله‌‏اي که فرهنگ پايمال شد و خون به دل اهل ايمان کرد. گفت . گفت. گفت و همه احسن گفتند. وقت نماز شد و همه رفتند.

هیچ نظری موجود نیست: