جمعه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۵

یک سفر. . . . . خدای بزرگ اون بالا

من عاشق این جمله فیلم هام که می گه "پس این خدای بزرگی که ازش حرف می زنید کجاست؟"
منم این جمله رو گاهی می گم.هرکی هم که می شنوه، لبشو گاز می گیره و هرچی هم که بی خدا باشه، سری تکون می ده و از آخرت می ترسوندم.
اما من ایمان دارم که اون خدای بزرگی که همین دندون به لب ها موقع دروغ بافی و غیبت نمی بینندش، اون قدر دستش گرم و مهربونه که هروقت دست بهش دراز کردم، گرفتتم.مثل اون شب.
شبی که تهی شدم از درون.
نمی دونم چه جوری رفتم پای کوه.یه چیزی بهم می گفت که اون بالا منتظرمه.
رفتم.نفسهام یکی در میون می زد.هوای بهار، اون بالا عین سرمای زمستون بود.
چند بار داشتم می افتادم.اما دست به سنگا گرفتم و رفتم.
نشسته بود.بزرگ بود و پر هیبت.اول انگار خجالت کشیدم.صداش کردم.جوابمو نداد.بهم نگاه نمی کرد.دوباره و سه باره، بازم جواب نداد.فکر کردم باهام قهر کرده.خیلی وقت بود که صداش نکرده بودم.
فریاد زدم.تنهام.می فهمی؟داغونم، می دونی؟ میون زمین و آسمونت آویزونم، می بینی؟ فقط ...فقط بذار سرمو بذارم رو شونت.
شونه هاش بزرگ بود و محکم.دستشو که کشید روی سرم، دلم محکم شد.دیگه قلبم آروم می زد.همون جا خوابم برد.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

براي شنيدن سخنان زيبايي در مورد خداوند به اين آدرس برو مطمئن هستم كه ضرر نمي كني.
البه چندتا برايت آدرس مي گذارم و اگر مايل بودي تبادل لينك كنيم.
www.yaasin-times.blogfa.com



http://zolfaghareiliaa.blogsky.com/
http://ghalameilyaran.blogfa.com/
http://www.shekayatbekhoda.blogfa.com/
http://www.bluetooth-entefaze.blogfa.com/