جمعه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۸

پلیس حافظ جان و مال و ناموس ماست؟!

سوت می کشد که بیا کنار. بی حوصله نگه می دارد. منتظر قبض جریمه است. نه چانه می زند نه سر می چرخاند ببیند چه می کند. مبلغ مهم نیست. منتظر است؛ اما اشاره می کند که پیاده شو. چند متری آن طرف تر ایستاده برگه به دست. گواهی نامه می خواهد. دست در کیف می کند و تحویل می دهد.

تنش سنگین می شود از نگاه. پدرانه نیست بر خلاف سنش. قدمی جلوتر می آید به بهانه گرفتن مدارک و خیره تر می شود برای تطبیق گواهی نامه و اصل. اما بیش از کارت به کادر صورت را در زاویه نگاهش دارد. عنان از کف می دهد. "قربون چشمات برم". توهم نیست. می شنود. با گوش های خودش هر سه کلمه را شنید. نگاهی به لباس و کلاه سفیدش می کند و بنز سفید- آبی که از آن پیاده شده. هیچ کدام جعلی نیستند.

"قربون چشمات برم" دو باره و چند باره می گوید. اشاره می کند به عکس گواهی نامه که عینک دارد و خودش که بی عینک رانندگی می کند. توضیح می دهد که بعد از جراحی دیگر از عینک استفاده نمی کند.

"البته باید گواهینامه را الصاق کنم به برگه جریمه." جریمه ای نمی نویسد. فقط بازی بازی می کند. ماشینی دیگر را نگه می دارد. رعایت نوبت نمی کند و مرد راننده را سریع جریمه ای می نویسد و راهی اش می کند.

چشم چپش می زند. یا تیک دارد یا از بس خیره شده به پرش افتاده. اعتراض می کند که من پیش از راننده مرد بودم. جریمه کنید و بروم. " گفتید شمارتون چنده؟" صدایش را نازک کرده. مهربان حرف می زند؛ اما چندش آور است. شماره ای می گوید؛ اما تاکید می کند که شوهر دارد. حلقه دستش را نشان می دهد. این بار کمی خودش را جابه جا می کند." عزیزم من نمی خوام دوستیون اجباری باشه." صدایش بیشتر شبیه مردهای روسپی است، هرچند لباس سفید به تن دارد. هرچند سنش پدرانه است و نگاهش خیابانی. هر چند پلیس است و حافظ جان و مال و ناموس. پلیس حافظ جان و مال و ناموس است؟! جمله در ذهنش زنگ می زند. همچون تنش. همچون قلبش. عریان شده انگار. از خودش هست یا نگاه او؟ انگار بوی تعفن می آید. نمی داند از خودش هست یا از هرم نفس او که وقتی شنید شوهر دارد، اعتمادش بالاتر رفت که بگوید:" اشکالی نداره عزیزم."

۱ نظر:

شهرام بیطار گفت...

سلام . حال آدم به هم میخوره از همه شون . یه زمان خوش تیپ ترین ها و سالم ترین ها و ورزشکار ترین ها میرفتن و پلیس میشدن . الان عقده ای ترین ها و دهاتی ترین ها و بی سواد ترین ها . همین میشه دیگه .




با درود و سپاس فراوان : شهرام