چهارشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۷

در محدوده کاشی های آبی

گزارش چند رسانه ای از برگزاری مراسم مذهبی اعتکاف در یکی از مسجد های تهران

دور از مسنجر و چت روم، دور از پدر و مادرهای همیشه پرس و جو گر، دور از واحدهای پاس نشده، دور از خیابان و چهره های رنگارنگش، سالی سه روز می توان گوشه ای را در یک مسجد از آن خود کرد و بی خیال همه آن چه که بیرون از کاشی های آبی مسجد می گذرد شد. به این می گویند اعتکاف.
ین جا مسجد است؛ اما استثنائاً در این سه روز، بیش از سجاده هایی که برای نماز روی زمین پهن شده باشند، لحاف و تشک دنج نشینانی را می بینی که خودشان هم بی حال از روزه تابستانه روی آن ها ولو شده اند. برخی، کتاب دعا در دست دارند و آرام آرام زیر لب زمزمه ای می کنند و کسانی که حال و حوصله بیشتری برایشان مانده، با صدای آرام و لحن بی رمقی که پس از ۱۵ساعت روزه داری عجیب نیست، با معتکف های همسایه گپ می زنند.

مراسم اعتکاف از روز ۱۳ رجب، عید تولد امام اول شیعیان، آغاز می شود و سه روز طول می کشد؛ روزهایی که به «ایام البیض» شناخته می شوند. زمان دیگری که برای برگزاری اعتکاف به آن توصیه شده، دهه آخر ماه رمضان است.

گزارش مولتی مدیای اعتکاف را در زیگ زاگ بینید.

دوشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۷

عاشقان سرعت


لذت سوار شدن بر ماشین‌های تیونینگ شده را تنها ماشین‌ بازان و عاشقان سرعت‌ می‌دانند چون این ماشین ها گاه به جای حرکت بر روی زمین، پرواز می‌کنند. از سر همین عشق است که میلیون ها تومان براى ماشین هایشان هزینه می‌کنند و در نهایت هم آنها را در پارکینگ ها مخفی می‌کنند.

تيونینگ در لغت به معنی میزان، کوک و یا تنظیم کردن است و در مهندسی خودرو به معنای ایجاد مجموعه تغییرات و اصلاحات بر روی اجزای مختلف خودرو برای افزایش کارایی و یا اصلاح شیوه رانندگی است.

به دلیل این که در هر کشوری خودروها با توجه به شرایط محیطی و جاده‌ای و مهارت‌های رانندگان آن جامعه ساخته می‌شوند؛ تیونینگ خودرو را می‌توان شخصی و سفارشی کردن خودرو با توجه به سلایق مالک آن دانست.

این کار در برخی کشورها توسط کمپانی‌های خودروسازی و به طور استاندارد انجام می‌شود. به این صورت که مشتری بعد از انتخاب ماشینش، مجموعه تغییراتی را که نیاز دارد اعلام کرده و بر آن اساس ماشین "تیون" می‌شود.

تیونینگ خودروها در سه بخش موتور، سیستم تعلیق و بدنه انجام می‌شود. این تغییرات برای بالا بردن سطح کارایی خودروها انجام شده و به دلیل آن که نیاز به طراحی خاص دارد، داشتن دانش فنی و نوع استفاده از آن بسیار ضروری است.

به عنوان مثال، تعویض فرمان اصلی با فرمان‌های کوچک که خاص مسابقات است، سطح کنترل و ایمنی خودرو را برای رانندگانی با سطح مهارتی متوسط و پایین به میزان بالایی کاهش می‌دهد.

یا تغییر سایز رینگ و تایر آنها و استفاده از مدل‌های پهن‌تر، علاوه بر کاهش کنترل‌پذیری خودرو، موجب افزایش مصرف سوخت نیز می‌شود.

اما، تیونیگ خودرو، خاص ماشین بازان است. جوانان عاشق سرعت و جاده، با تغییر در ماشین‌هایشان، گاه اتوبان‌ها و جاده‌ها را به پیست‌ مسابقه تبدیل می‌کنند.

تیونیگ خودروها در ایران در کارگاه‌های کوچک و عموماً خارج از شهر انجام می‌شود. این کار، گاه توسط مهندسان مکانیک و در برخی موارد نیز توسط کسانی انجام می‌شود که سال‌ها یا شاید فقط چند ماه به عنوان شاگرد و ناظر در یک کارگاه تیونینگ کار کرده‌اند.

تغییرات در هر سطح و میزان، بسته به خواسته مشتری است و میزان هزینه‌ای که می‌خواهد برای "تیون" ماشین اش بکند. هزینه اين كار از ۵۰ هزار تومان شروع می‌شود و سقفی نیز ندارد؛ مگر جیب مشتری.

مدل‌ها و یا مدها نیز، بیشتر از مدل‌های روز اروپا گرفته می‌شود. و هزینه آن حتی گاه از قیمت اصلی ماشین نیز بیشتر است. سیستم‌های صوتی برخی از این ماشین‌ها چنان لرزشی ایجاد می‌کند که چند متر جلوتر و عقب‌تر از ماشین نیز از آن بهره‌مند می‌شوند.

با وجود این همه هزینه، خودروهای "تیون" شده اجازه تردد در شهر را ندارند. پلیس راهنمایی و رانندگی ایران، برای افزایش ایمنی خیابان‌ها، با کسانی که اتومبیل‌های خود را از حالت استاندارد خارج کرده و یا سیستم‌های صوتی این‌چنینی بر روی ماشین‌هایشان نصب کنند، برخورد می‌کند.

این برخوردها بيشتر به دلیل کاهش ایمنی خودرو و غیر استاندارد بودن این شیوه کار است. نحوه برخورد نیز از توقیف خودرو و به پارکینگ فرستادن تا جریمه نقدی است. به همین دلیل است که دیگر ماشین‌های تیونینگ شده را در روز نمی‌توان در خیابان دید. ساعات تردد آنان هم‌زمان با خواب ماموران پلیس و پاتوقشان هم اتوبان‌ها است.

گزارش مولتی مدیای عاشقان سرعت را در جدیدآنلاین ببینید.

شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۷

آدم پران ها

حس لزج آکسارای-3
"آدم‌ پران"، اصطلاحی‌ است که مسافران قاچاق به خوبی با آن آشنا هستند و می ‌دانند کجا سراغ آنان را بگیرند. ایرانیان محله آق سرای استانبول، اغلب چند "آدم پران" و قیمت های آنان را می ‌شناسند و می‌ دانند.
"محمد" یک آدم پران است. یکی از آژِانس‌ های مسافربری ایرانی او را به مسافران معرفی می ‌کند. قیمت این سفر پر مخاطره ۳۵۰۰ دلار یا سه هزار یورو است، آن هم با کشتی. محمد بابت هر مسافر ۱۰۰ تا ۲۰۰ دلار به عنوان حق واسطه‌ گری به آژانس ها می ‌پردازد.
خودش بسیار بر کارش برای رساندن مسافرانش به مقصد اطمینان دارد و می‌گوید، تنها قاچاقچی است که برای مسافرانش کارت شناسایی صادر می ‌کند.
محمد می گوید: "شب و در تاریکی گروه ۱۲ یا ۱۳ نفره را سوار کشتی می‌ کنم. سفر سه یا چهار ساعت طول می ‌کشد. به هر کدام از مسافران یک جلیقه نجات می‌ دهم. زن ‌ها می ‌توانند علاوه بر یک دست لباسی که به تن دارند، یک کوله‌ پشتی کوچک هم داشته باشند؛ اما مردها فقط باید جلیقه نجات بپوشند. هیچ ‌کس نباید پاسپورت همراه داشته باشد. من با دریافت هزینه پست، آن را برای خانواده مسافران می ‌فرستم."
گزارش مولتی مدیای آدم پران ها را در جدیدآنلاین ببینید.

آتش نشانان و خودروهایشان


لطفا بی‌هماهنگی وارد نشوید. این جمله اصلا در هیچ‌ کدام از دیوارهای چند ایستگاه آتش‌نشانی که رفتم نبود؛ بلکه از سر رفاقت و همکاری می‌گویم دوستان خبرنگار،‌ تا مثل من برای مصاحبه و دیدن تبحر زنان آتش‌نشان، بار سفر را از تهران بی‌هماهنگی نبندید و به کرج نروید که مصاحبه نمی‌کنند بی‌همانگی. این را سرپرست زنان آتش‌نشان گفت. خودش گفت که چون شبهه نظامی محسوب می‌شوند، بی‌اجازه نمی توانند صحبت کنند.
به هرحال، زن جوان که نهایت سنش 28 سال بود، با قد متوسط 160 سانتی‌متری و بدن ورزشکاری‌اش، به عنوان سرپرست تنها در این حد کمک کرد که: " این خیابون را می‌ری پایین( منظورش خیابان عدل است)، سر شاه‌عباسی( محل تنها ایستگاه آتش‌نشانی که زنان در آن فعال هستند)، می‌گی بلوار امام‌زاده حسن. نرسیده به پل استاندارد، سازمان مرکزی آتش‌نشانی‌ است. هماهنگ کن با حراست اون وقت در خدمتم. بی‌هماهنگی یک کلمه حرف هم نمی‌زنم."
تهیه گزارش از هریک از ایستگاه‌های آتش‌نشانی باید با مجوز حراست این مراکز باشد. یکی از ماموران زمانی که کمی دوست‌تر شده بود، گفت که به دلیل موقعیت حساسی که این مراکز دارند، ورود به آنها به شدت کنترل می‌شود. به قولی، کسی چه می‌داند، شاید یک گروه خرابکار بخواهند سر از زوایای مختلف این مراکز دربیاورند و با از کار انداختن آنها و ممانعت در امر امداد رسانی، چوب لای چرخی بگذارند.
خلاصه آن که زیر نظر دو نفر از مسوولان سازمان بازدید و کسب اطلاعات امکان‌پذیر شد که همه این جریانات به اطلاع مسوول حراست نیز رسید.


ماشین‌های قرمز آتش‌نشانی شاسی وار می‌آیند

همه ماشین‌های قرمز و آژیرکش آتش‌نشانی را در که خیابان می‌بینید، از بدو تولد ماشین آتش‌نشانی نبوده‌اند.
هیاتی کارشناسی، متشکل از افراد خبره که علاوه بر دانش فنی، در آتش‌نشانی نیز کار کرده و دارای سابقه و آشنا به امور هستند، در کمیته برنامه‌ریزی این سازمان نیازهای آن را بررسی می‌کنند. بعد از نیاز سنجی، تحقیق بر روی تولیدات شرکت‌های مختلف خودروسازی آغاز می‌شود. معمولاً خودروها به صورت شاسی خریداری می‌شوند. معیار انتخاب این شاسی‌ها هم مناسب بودن برای حریق است و باید دارای نشان F باشد که این نشان از همان FIRE (آتش) گرفته شده است.
این شاسی‌ها بعد از ورود به ایران، به شرکت‌های خودروسازی داخلی سپرده می‌شوند تا تجهیزات مورد نیاز بر روی آنها نصب شود. طراحی این بخش و امکانات مورد نظر بعدی از سوی کارشناسان سازمان آتش‌نشانی صورت می‌گیرد.
البته این کار در شرایطی انجام می‌شود که سازمان آتش‌نشانی خود بخواهد اقدام به خرید کند. در شرایطی که شهرداری این کار را انجام دهد، معمولا ماشین‌های مورد نیاز را که عمومیت هم دارد، به صورت تجهیز شده خریداری و در اختیار تمام ایستگاه‌ها قرار می‌دهد.
یکی از شرکت‌های خارجی که مخصوص ساخت ماشین‌های آتش‌نشانی است و تجهزیز شده آنها را تحویل می‌دهد، کارخانه دنیس انگلستان است.
در حال حاضر بیشتر ماشین‌هایی که در ایران استفاده می‌شوند، بنز هستند که هیچ ارتباطی به علاقه‌مندی ایرانی‌ها به بنز ندارد؛ بلکه تنها کارایی، کیفیت و در نهایت قیمت آن مهم است. ژاپن و سوئد از دیگر کشورهایی هستند که ایران از آنها خودروی آتش‌نشانی خریداری می‌کند. مثلا آخرین خودرویی که به تازگی خریداری شده، خودروهایی است که نردبان بر روی آن‌ها نصب می‌شود. همه شرکت‌ها چنین مدل‌هایی را تولید نمی‌کنند. این مدل از ژاپن و با قیمت یک میلیارد و 200 میلیون تومان خریداری شده است.
هر ماشین سنگین با تمام عظمتی که دارد، قابلیت حمل یک راننده و دو امدادگر را دارد. حداکثر سرعت آن هم بستگی به عرض خیابان‌ها، ترافیک آنها و همیاری شهروندان دارد که تا چه میزان هنگامی که ماشین آژیرکش آتش‌نشانی را می‌بینند، راه را بازکنند یا نه.

درس اول: مواظب ماشینت باش

از اولین درس‌هایی که به رانندگان ماشین‌ها داده می‌شود، مراقبت کامل از ماشین‌ها است. هر راننده به عنوان مسوول آن هنگام تحویل پست که هر 24 ساعت یک بار انجام می‌شود، موظف است که ماشین‌ را به طور کامل کنترل کند و از سلامت کامل آن اطمینان پیدا کند. برای این منظور، راننده شیف جدید، ماشین را روشن کرده و حتی دوری با آن در خیابان‌های اطراف می‌زند. کنترل وسایل و تجهیزات، بخش دوم کار آتش‌نشانان شیف جدید است. باید تک‌تک کرکره‌هایی که در ماشین قرار دارد را باید بالا بزنند و وسایل موجود در آن را کنترل و از وجود و سلامت آن مطمئن شوند و بعد خودرو را تحویل بگیرند. روزهای آخر هفته، روز استحمام ماشین‌های آتش‌نشانی است. یکی از خودروهایی که مخزن آب و کف آن پر است را در وسط گاراژ قرار می‌دهند و تمام خودروها را نظافت می‌کنند و می‌شویند. این کار باید به طور مداوم و مرتب انجام شود.

درس دوم: هنگام حرکت با ماشین سنگین، احتیاط کن

اکثر ماموران مرد آتش‌نشان گواهی‌نامه پایه یک هم دارند. این گروه پیش از ورود به سیستم آتش‌نشانی، آموزش‌های لازم را دیده‌اند و بعد از جذب در این بخش، تنها در خصوص چگونگی استفاده از ماشین‌های سنگین که با وجود مخازن آب و کف سنگین‌تر هم شده، تذکراتی به آنها داده می‌شود.
راننده این خودروها باید کنترل بیشتر و دقیق‌تری بر روی ماشینش داشته باشد؛ چرا که علاوه بر آن که سرعت (اگر بتواند بیش‌تر از 50 تا 60 کیلومتر در ساعت حرکت کند) مهم است، سلامت رسیدن به محل نیز بسیار مهم است.

ویراژ زاید ممنوع

خیلی از کسانی که ماشین‌های خاص دارند و یا عشق به رانندگی، همیشه لذت ویراژ دادن و مسابقه دادن را برای خود نگه می‌دارند. این مورد را حتی در نعش‌کش‌های سازمان بهشت‌زهرا هم دیدم. به گفته خودشان، بین‌ساعات کاری باهم یا جوان‌های عشق ماشین و سرعت کورس می‌گذاشتند؛ اما در مورد آتش‌نشان‌ها چنین چیزی می‌گویند سابقه ندارد. آن هم به چند دلیل. اول آن که ماشین‌های امداد وسیله کمک رسانی هستند و همیشه باید در حالت آماده باش باشند. دوم آن که بعد از انجام هر عملیات، به دلیل سختی که در کار بوده، دیگر هیچ یک توانی برای کورس گذاشتن ندارند و از همه مهم‌تر و دلیل سوم آن که ساعات خروج، مدت زمانی که برای هر عملیات صرف می‌کنند و زمان حرکت به سمت ایستگاه نیز ثبت می‌شود و در طول مسیر هم با بی‌سیم به طور مرتب تحت کنترل هستند.

خودروهای دیگر آتش‌نشانی

از خودروهای نیمه سنگین هم در آتش‌نشانی استفاده می‌شود. بیشتر آنها هیوندای بوده و طرف قرارداد هم شرکت ایران‌ خودرو است. یکی از محسنات این خودروها این است که افراد با داشتن پایه دو هم می‌توانند آن را برانند.
سیستم تجهیز این خودروها هم مانند همان خودروهای سنگین است. و کارشناسان آتش‌نشانی آنها را طراحی می‌کنند. تنها به دلیل کوچکی، لوازم و وسایل کمتری در آن جای می‌گیرد.
خودروی سبکی که در آتش‌نشانی استفاده می‌شود، پژو تندرویی است که در مواقع امداد، پیش از رسیدن گروه‌های امدادی با ماشین‌های سبک و سنگین در محل حادثه حاضر می‌شود و امدادرسانی را آغاز می‌کند. این خودرو هم به طور کامل مجهز به انواع وسایل امداد رسانی است.

تعمییرات اورژانسی

خودروهای آتش‌نشانی، همیشه تحت نظر هستند و از آنان مراقبت ویژه‌ای می‌شود. این خودروها به دلیل آن که تایرلس هستند، امکان پنچر شدن، ندارند. اگر هم احتمالا میخی در چرخ فرو برود، بیش از 24 ساعت زمان می‌خواهد تا چرخ کم باد شود.
در مورد تعمییرات هم به دلیل آن که ماشین‌ها به طور مداوم کنترل می‌شوند، امکان دچار مشکل شدنشان حداقل است و در صورتی که نیاز به تعمییر داشته باشند، در تعمییرگاه‌های طرف قرارداد و به صورت اورژانسی تعمییر می‌شوند.
عمر این ماشین‌ها هم بستگی به نوع مراقبت‌هایی دارد که از آنها می‌شود. ‌

تفاوت‌های آتش‌نشانان زن و مرد

میدان شاه عباسی کرج، تنها ایستگاهی است که زنان آتش‌نشان ایران در آن فعال هستند. سال 80، از بین 63 نفر زن جوانی که متقاضی شرکت در آزمون آتش‌نشانی بودند، 11 نفر انتخاب و جذب این سازمان در کرج شدند.
شروط جذب نیرو در آتش‌نشانی، داشتن حداقل تحصیلات در حد دیپلم، حداکثر سن 25 سال،(برای دیپلمه‌ها البته وگرنه برای بالاتر از آن به ازای هر دوسال تحصیل دوسال به این سن حداکثری اضافه می‌شود) و متوسط قد 175 سانتی متر برای مردان است. البته در مورد زنان عدد دقیق قد را نگفتند چند است؛ اما براساس متوسط قد زنان در کشور آن را تعیین می‌کنند. حدسم بر این است که بین 160 تا 170 باید باشد. مهارت‌های ورزشی از دیگر خصوصیات نیروهای آتش‌نشان است.
11 نفری زنی که از سال 81 کار خود را بعد از آموزش‌های تئوری و عملی آغاز کردند، همگی از ورزشکاران و مقام‌داران ایران در رشته‌های مختلف ورزشی بودند.
برخلاف تصور اولیه، تفاوت‌های زیادی بین گروه‌های آتش‌نشان زن و مرد وجود ندارد.
ساعات کار و وسایل کار زنان و مردان آتش‌نشان یکسان است. گاهی ممکن است با هم در برخی ماموریت‌ها همراه شوند؛ اما گروه آنها کاملا مجزا عمل می‌کند و گروهی یک‌دست هستند. همه آتش‌نشانان بعد از هر 24 ساعت کار، 48 ساعت OFF (استراحت) هستند. و بعد از 20 سال کار نیز بازنشست می‌شوند.
نحوه اعزام زنان آتش‌نشان به ماموریت‌ها بستگی به این دارد که اتفاق در حوزه کاری‌شان افتاده باشد یا نه. ماموریت‌هایی که می‌روند، الزاماً جنس زنان ندارند. اگر مجبور شوند داخل چاه هم می‌روند.
در بین این گروه، یک نفر دارای گواهی نامه پایه یک است. این فرد در ماموریت‌هایی که از ماشین‌های سنگین استفاده می‌شود، پشت فرمان می‌نشیند. تا پیش از این یک مرد این کار را می‌کرد و یا زنان از ماشین‌های نیمه سنگین استفاده می‌کردند. همه اعضای گروه پایه دو دارند که مناسب است برای راندن ماشین‌های سبک و نیمه سنگین آتش‌نشانی.
خلاصه‌ آن که ایستگاه زنان آتش‌نشان که قرار است شماره دو آن نیز به زودی افتتاح شود، اساس شروع به کارش این نبوده که تنها در سانحه‌هایی حاضر شوند که زنانه است؛ بلکه شروع کارشان به دلیل ارتقاء سطح فرهنگ عموم افراد جامعه به ویژه بانوان، آشنایی افراد جامعه با وظایف و مسوولیت‌های خطیر آتش‌نشانان، به حداقل رساندن خسارات جانی و مالی در حوادث، ترغیب عموم افراد جامعه به ویژه بانوان به مسایل ایمنی و آتش‌نشانی، تلاش برای رسیدن به استانداردهای بالا، همکاری و مشارکت و کارگروهی بوده است. هرچند تمام این موارد به نظر من شعاری آمد؛ اما هر چه بوده اکنون یک گروه از زنان به طور کامل و مستقل در حال کار هستند و این گروه علاوه بر ایران در خاورمیانه نیز تک است. به همین دلیل سوژه جذابی برای بسیاری از رسانه‌های داخلی و خارجی است.
این گزارش در شماره 78 هفته نامه دنیای خودرو منتشر شد.

پنجشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۷

ایلنا؛تولدی که کاش مبارک باشد


دیدم ایلنا فیلترش برداشته شده و چند خبری را روی سایت برده است. دلم نیامد بازگشتش را تبریک نگویم. دلم نیامد یادآوری نکنم همین روزها را در سال 86. دلم نیامد تبریک نگویم به تازه رییس. هرچند این قبا برایش زیادی گشاد است. این چند کلام فقط برای یادآوری روزهای رفته است. حدیث روزهای بعدی مفصل‌تر است.

تازه رییس تا آمد، اصلاحات را شروع کرد. دغدغه‌اش شد جابه‌جایی میز و تزیین اتاقش به سیاق مدیران. یکی از توالت‌ها را کفی زد و آبدارخانه را از وسط تحریریه به آنجا منتقل کرد.آن یکی را هم قفل زد برای خودش.

از نگاهش بوی دوستی نمی‌آمد. از همان ابتدا که آمد رفاقت نداشت در نگاهش. از سر همین‌ها بود که سلام را پاسخ نمی‌داد.

یک شبه مدیر شد. همان شب که جلسه‌ای گذاشتند و حرف‌هایی زده شد. اسمش را گذاشتیم معامله وقتی استعفای آقای رییس را بر روی ایلنا خواندیم. آقای رییس قبول نکرد و بدبین خواند ما را؛ اما گفتیم و می گوییم معامله بود.

تازه رییس، دغدغه‌ای نداشت. شاید از آن جهت که آن روزها که آقای رییس طرحی نو می انداخت در آن زیرزمین که بیشتر شبیه دخمه بود، در جایی دیگر خوش بود. آن موقع به نظرم کیش بود. زندگی تجملاتی را دوست دارد. ژست ریاستی بیشتری داشت آنجا و دغدغه کم‌تر.

تازه رییس را دوست نداشتیم و باورش نداشتیم چون که حقیقتی در وجودش نبود. چشمانش بویی از راستی نداشت؛ حتی اگر زبانش چیز دیگری می‌گفت. بیشتر دروغ دانستیم وقتی مثلا جشنی ترتیب داد برای به اصطلاح روز خبرنگار. نقشی بازی کرد در کنار گاد فادر. گاد فادر با آن لباس همیشه خاکی‌اش آمده بود با کفش‌هایی پشت خوابیده که با آن از این کارخانه به آن کارخانه می‌رود و با آن موهای پریشان به جمعیت کارگر می‌گوید من مدافعتان هستم. باورم کنید چون مثل شما لباس می‌پوشم. هرچند مالی دارم و منالی از این دنیا کارگرم. هرچند با کارگرانم بی‌رحم تر از کارفرمایان شما برخورد می‌کنم؛ اما باز هم کارگرم.

تازه رییس همان موقع نقش بازی می‌کرد.شاید درس پس می‌داد در مقابل گاد فادر. "بروید دنبال کار؛ اما همه باید تعهد دهید که وقتی ایلنا باز شد، همه تان برمی‌گردید. اخلاقاً باید بازگردید."

بازی را ادامه داد؛ اما انگار می‌دانست که اعتباری ندارد. از سر همین بی‌اعتباری هم آقای رییس را جلو انداخت تا برگه تسویه را از تک تک بچه‌ها بگیرد با یک تعهد اخلاقی.

خوبی بازی‌ها این است که سناریوها گاهی لو می‌رود. از خودشان بیرون رفت که تازه رییس لیستی تهیه کرده و نشان کرده حذفی‌ها را. به آقای رییس گفتیم و باور نکرد. حتی آقای حسابدار هم به خنده گرفت که مگر الکی است. یا نمی‌دانست که تازه رییس که خود الکی است، حرف‌هایش الکی‌تر است.

به یک هفته نرسید که بر همه معلوم شد که لیستی بوده از نوع سیاهش.

تازه رییس تحویل گرفت. سالنی بزرگ با کلی میز و صندلی و حکم لغو توقیف. بی‌هیچ زحمتی. شاید باد در غبغب بیاندازد که من گرفتم؛ اما می‌دانیم او که در آن همه التهاب دلمشغولی‌اش دیدن مسابقه فوتبال بود، توانی در این حد نداشت و ندارد.

تازه رییس با حکمش قرار است حکمرانی کند. چند روز پیش بود که یاران منتخبش را جمع کرد و تیمش را تکمیل کرد. تازه رییس یادش رفت آن عهد و پیمان را که حرفش را می‌زد و آن تعهد اخلاقی را. جای تعجب نیست از آن که نه اخلاق می‌داند و نه الفبای تعهد و وفای به عهد و ....

آن همه دویدیم و آخر وفا نکرد به ما. به او که جز باده غرور چیزی ندارد چه وفایی خواهد کرد.

دعا کرده بودم که کاش عاقبت ایلنا آن نشود که بر سر ایسنا آمد که بیش از همه بر ما گران خواهد آمد؛ اما حالا آرزو می‌کنم کاش حداقل ایلنا به سرنوشت ایسنا دچار می‌شد.

دیدم ایلنا فیلترش برداشته شده و چند خبری را روی سایت برده است. دلم نیامد بازگشتش را تبریک نگویم. دلم نیامد یادآوری نکنم همین روزها را در سال 86. دلم نیامد تبریک نگویم به تازه رییس. هرچند این قبا برایش زیادی گشاد است. این چند کلام فقط برای یادآوری روزهای رفته است. حدیث روزهای بعدی مفصل‌تر است.

تازه رییس تا آمد، اصلاحات را شروع کرد. دغدغه‌اش شد جابه‌جایی میز و تزیین اتاقش به سیاق مدیران. یکی از توالت‌ها را کفی زد و آبدارخانه را از وسط تحریریه به آنجا منتقل کرد.آن یکی را هم قفل زد برای خودش.

از نگاهش بوی دوستی نمی‌آمد. از همان ابتدا که آمد رفاقت نداشت در نگاهش. از سر همین‌ها بود که سلام را پاسخ نمی‌داد.

یک شبه مدیر شد. همان شب که جلسه‌ای گذاشتند و حرف‌هایی زده شد. اسمش را گذاشتیم معامله وقتی استعفای آقای رییس را بر روی ایلنا خواندیم. آقای رییس قبول نکرد و بدبین خواند ما را؛ اما گفتیم و می گوییم معامله بود.

تازه رییس، دغدغه‌ای نداشت. شاید از آن جهت که آن روزها که آقای رییس طرحی نو می انداخت در آن زیرزمین که بیشتر شبیه دخمه بود، در جایی دیگر خوش بود. آن موقع به نظرم کیش بود. زندگی تجملاتی را دوست دارد. ژست ریاستی بیشتری داشت آنجا و دغدغه کم‌تر.

تازه رییس را دوست نداشتیم و باورش نداشتیم چون که حقیقتی در وجودش نبود. چشمانش بویی از راستی نداشت؛ حتی اگر زبانش چیز دیگری می‌گفت. بیشتر دروغ دانستیم وقتی مثلا جشنی ترتیب داد برای به اصطلاح روز خبرنگار. نقشی بازی کرد در کنار گاد فادر. گاد فادر با آن لباس همیشه خاکی‌اش آمده بود با کفش‌هایی پشت خوابیده که با آن از این کارخانه به آن کارخانه می‌رود و با آن موهای پریشان به جمعیت کارگر می‌گوید من مدافعتان هستم. باورم کنید چون مثل شما لباس می‌پوشم. هرچند مالی دارم و منالی از این دنیا کارگرم. هرچند با کارگرانم بی‌رحم تر از کارفرمایان شما برخورد می‌کنم؛ اما باز هم کارگرم.

تازه رییس همان موقع نقش بازی می‌کرد.شاید درس پس می‌داد در مقابل گاد فادر. "بروید دنبال کار؛ اما همه باید تعهد دهید که وقتی ایلنا باز شد، همه تان برمی‌گردید. اخلاقاً باید بازگردید."

بازی را ادامه داد؛ اما انگار می‌دانست که اعتباری ندارد. از سر همین بی‌اعتباری هم آقای رییس را جلو انداخت تا برگه تسویه را از تک تک بچه‌ها بگیرد با یک تعهد اخلاقی.

خوبی بازی‌ها این است که سناریوها گاهی لو می‌رود. از خودشان بیرون رفت که تازه رییس لیستی تهیه کرده و نشان کرده حذفی‌ها را. به آقای رییس گفتیم و باور نکرد. حتی آقای حسابدار هم به خنده گرفت که مگر الکی است. یا نمی‌دانست که تازه رییس که خود الکی است، حرف‌هایش الکی‌تر است.

به یک هفته نرسید که بر همه معلوم شد که لیستی بوده از نوع سیاهش.

تازه رییس تحویل گرفت. سالنی بزرگ با کلی میز و صندلی و حکم لغو توقیف. بی‌هیچ زحمتی. شاید باد در غبغب بیاندازد که من گرفتم؛ اما می‌دانیم او که در آن همه التهاب دلمشغولی‌اش دیدن مسابقه فوتبال بود، توانی در این حد نداشت و ندارد.

تازه رییس با حکمش قرار است حکمرانی کند. چند روز پیش بود که یاران منتخبش را جمع کرد و تیمش را تکمیل کرد. تازه رییس یادش رفت آن عهد و پیمان را که حرفش را می‌زد و آن تعهد اخلاقی را. جای تعجب نیست از آن که نه اخلاق می‌داند و نه الفبای تعهد و وفای به عهد و ....

آن همه دویدیم و آخر وفا نکرد به ما. به او که جز باده غرور چیزی ندارد چه وفایی خواهد کرد.

دعا کرده بودم که کاش عاقبت ایلنا آن نشود که بر سر ایسنا آمد که بیش از همه بر ما گران خواهد آمد؛ اما حالا آرزو می‌کنم کاش حداقل ایلنا به سرنوشت ایسنا دچار می‌شد.

ایلنا؛تولدی که کاش مبارک باشد

دیدم ایلنا فیلترش برداشته شده و چند خبری را روی سایت برده است. دلم نیامد بازگشتش را تبریک نگویم. دلم نیامد یادآوری نکنم همین روزها را در سال 86. دلم نیامد تبریک نگویم به تازه رییس. هرچند این قبا برایش زیادی گشاد است.

تازه رییس تا آمد، اصلاحات را شروع کرد. دغدغه‌اش شد جابه‌جایی میز و تزیین اتاقش به سیاق مدیران. یکی از توالت‌ها را کفی زد و آبدارخانه را از وسط تحریریه به آنجا منتقل کرد.آن یکی را هم قفل زد برای خودش.

از نگاهش بوی دوستی نمی‌آمد. از همان ابتدا که آمد رفاقت نداشت در نگاهش. از سر همین‌ها بود که سلام را پاسخ نمی‌داد.

یک شبه مدیر شد. همان شب که جلسه‌ای گذاشتند و حرف‌هایی زده شد. اسمش را گذاشتیم معامله وقتی استعفای آقای رییس را بر روی ایلنا خواندیم. آقای رییس قبول نکرد و بدبین خواند ما را؛ اما گفتیم و می گوییم معامله بود.

تازه رییس، دغدغه‌ای نداشت. شاید از آن جهت که آن روزها که آقای رییس طرحی نو می انداخت در آن زیرزمین که بیشتر شبیه دخمه بود، در جایی دیگر خوش بود. آن موقع به نظرم کیش بود. زندگی تجملاتی را دوست دارد. ژست ریاستی بیشتری داشت آنجا و دغدغه کم‌تر.

تازه رییس را دوست نداشتیم و باورش نداشتیم چون که حقیقتی در وجودش نبود. چشمانش بویی از راستی نداشت؛ حتی اگر زبانش چیز دیگری می‌گفت. بیشتر دروغ دانستیم وقتی مثلا جشنی ترتیب داد برای به اصطلاح روز خبرنگار. نقشی بازی کرد در کنار گاد فادر. گاد فادر با آن لباس همیشه خاکی‌اش آمده بود با کفش‌هایی پشت خوابیده که با آن از این کارخانه به آن کارخانه می‌رود و با آن موهای پریشان به جمعیت کارگر می‌گوید من مدافعتان هستم. باورم کنید چون مثل شما لباس می‌پوشم. هرچند مالی دارم و منالی از این دنیا کارگرم. هرچند با کارگرانم بی‌رحم تر از کارفرمایان شما برخورد می‌کنم؛ اما باز هم کارگرم.

تازه رییس همان موقع نقش بازی می‌کرد.شاید درس پس می‌داد در مقابل گاد فادر. "بروید دنبال کار؛ اما همه باید تعهد دهید که وقتی ایلنا باز شد، همه تان برمی‌گردید. اخلاقاً باید بازگردید."

بازی را ادامه داد؛ اما انگار می‌دانست که اعتباری ندارد. از سر همین بی‌اعتباری هم آقای رییس را جلو انداخت تا برگه تسویه را از تک تک بچه‌ها بگیرد با یک تعهد اخلاقی.

خوبی بازی‌ها این است که سناریوها گاهی لو می‌رود. از خودشان بیرون رفت که تازه رییس لیستی تهیه کرده و نشان کرده حذفی‌ها را. به آقای رییس گفتیم و باور نکرد. حتی آقای حسابدار هم به خنده گرفت که مگر الکی است. یا نمی‌دانست که تازه رییس که خود الکی است، حرف‌هایش الکی‌تر است.

به یک هفته نرسید که بر همه معلوم شد که لیستی بوده از نوع سیاهش.

تازه رییس تحویل گرفت. سالنی بزرگ با کلی میز و صندلی و حکم لغو توقیف را. بی‌هیچ زحمتی. شاید باد در غبغب بیاندازد که من گرفتم؛ اما می‌دانیم او که در آن همه التهاب دلمشغولی‌اش دیدن مسابقه فوتبال بود، توانی در این حد نداشت و ندارد.

تازه رییس با حکمش قرار است حکمرانی کند. چند روز پیش بود که یاران منتخبش را جمع کرد و تیمش را تکمیل کرد. تازه رییس یادش رفت آن عهد و پیمان را که حرفش را می‌زد و آن تعهد اخلاقی را. جای تعجب نیست از آن که نه اخلاق می‌داند و نه الفبای تعهد و وفای به عهد و ....

آن همه دویدیم و آخر وفا نکرد به ما. به او که جز باده غرور چیزی ندارد چه وفایی خواهد کرد.

دعا کرده بودم که کاش عاقبت ایلنا آن نشود که بر سر ایسنا آمد که بیش از همه بر ما گران خواهد آمد؛ اما حالا آرزو می‌کنم کاش حداقل ایلنا به سرنوشت ایسنا دچار می‌شد.

شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۷

حس لزج آکسارای - 2

کلی حرص دارم از خودم که چرا این قدر دیر رفتم سراغ آکسارای استانبول. نه که بترسم. از اول دلم می‌خواست ببینم این محله و ایرانی‌هایش را. سعی کردم با نگاه خوبی برم. کاری نداشته باشم که در فیلم‌ها چی دیدم و چی شنیدم که می‌گن جیبت را در چشم هم زدنی می‌زنند.
دقیقا از تقسیم یا به قول ترکیه‌ای‌ها تکسیم تا آکسارای دقیقاً 12 ایستگاه مترو، فاصله است. وقتی پیاده می‌شوی، درست سمت راستت چند آژانس مسافربری ایرانی هست.
هرچه جلوتر می‌روی ایرانی‌ها بیشتر می‌شوند. آنان که زمان بیشتری است در استانبول هستند، خشن‌ترند و چندان از دیدن یک هم‌وطن استقبال نمی کنند. جواب لبخندت را نمی‌دهند و وقت جواب دادن سوالت هم انگار بخواهند مگس مزاحمی را از سرشان بازکنند، بی‌حوصله جواب سربالایی می‌دهند تا زودتر دور شوی. جوان‌ترها اما وضعشان فرق می‌کند. یا از دیدنت و صحبت استقبال می‌کنند یا به همان شیوه مگس‌پرانی رفتار می‌کنند.
گروه اول خیلی سریع سراغ جا و مکانت را می‌گیرند که کجا ساکنی و چرا استانبولی. یکی از آنها مرتضی است که تا می‌فهمد خبرنگاریم( همراهم ثمانه است که برای تهیه گزارش مولتی مدیا در آکسارای، همراه من شده است)، کمی گرم‌تر می‌شود و صحبتش را باز می‌کند و چند ایرانی را نشانمان می‌دهد که دیدنشان چندان خوشایند نیست. خوشایند نیست از این جهت که افسوس می‌خورم که با چه آرزویی و به چه بهایی حاضر به خروج از ایران شده‌اند.
اولین آنها همان مهسا است که کمی از او در پست پیشین گفته‌ام. دخترک سرخوشانه می‌خندد و از رهایی در چنین کشور آزادی خوش است. مهسا گفت که عشقش رفتن به آلمان است. برای همین سفر هم بوده که همراه رفیقش شده و به استانبول آمده. خودش گفت که می‌خواهد خانواده‌اش را بترساند تا اجازه رفتن به آلمان را به او بدهند. راست یا دروغ نمی‌دانم، گفت که به مادرش گفته که می‌خواهد با چندتا از دوستانش به ترکیه سفر کند و 12 میلیون هم پول توجیبی گرفته؛ اما من باور نکردم. بیشتر از آن جهت که در هتلی زندگی می‌کرد که جزو ارزان‌ترین‌ها بود. یکی از ایرانی‌ها که مصطفی نام داشت و خودش را سیاسی فراری از ایران می‌دانست، گفت که مهسا تن فروشی می‌کند. عصر بود که جلوی در هتلی نشسته بود با آرایشی نه چندان متعادل. سایه‌ای سیاه دورتا دور چشمانش کشیده بود. گفتم، بر‌گرد ایران، هنوز خیلی جوانی برای سفر آن هم به تنهایی و به این شیوه؛ خندید. خنده‌اش بیشتر شبیه تمسخر بود. جواد یکی از همسفران وقتی داستان را شنید، گفت:" درکش می‌کنم؛ چون من هم از جایی می‌آیم که او فرار کرده. جایی که حداقل آزادی معنایی ندارد. داشتن دوست دختر و پسر بی‌معنا است." شاید به همین دلیل است که لذت آزادی مانع از آن می‌شود تا مهسا، حس ناخوشایند تن‌فروشی را درک کند. و یا حتی دلش برای نیمکت‌های مدرسه و درس‌های حسابداری‌اش تنگ شود. حتما مدرسه آن قدر برایش خوشایند نبوده که حالا پوشیدن دامن کوتاه و آزادانه آرایش‌ کردن برایش لذت بخش است.
حس لزج آکسارای را مرد جوان دیگری کامل‌تر کرد. 27 یا 28 سالش بود و با شلوارکی در خیابان راه می‌رفت و مدام دنبال کسی می‌گشت و بیش از همه مصر بود تا مرتضی( جوانی که ابتدا با گرم گرفت و شروع به صحبت و معرفی ایرانی‌ها کرد) را با خود ببرد. مرد جوان دیگری هم همراهش هست. مرتضی با ترفندی کمی دورشان می‌کند تا خیلی کوتاه از وضعش بگوید. اسمش را الان یادم نیست؛ اما مرتضی گفت که با 100 هزار تومان از ایران به استانبول آمده با اتوبوس. مرد جوان می‌خواسته به اروپا سفر کند. فکرش این بوده که در استانبول کار کند و پول یک آدم‌پرون(قاچاقچی انسان) را جمع کند و به یونان برود. چند صباحی نیز در یونان کار کند و هزینه سفر به اروپا را مهیا کند. آن موقع چند شبی بود که دیگر پولی در بساط نداشت. شبها در خیابان و در کنار چند ایرانی دیگر در کارتن می‌خوابید و روزی یک وعده غذا می‌خورد. آن هم بیشتر مهمان این و آن می‌شد. اصرارش برای بردن مرتضی برای آن بود که مشتری برای پاسپورتش پیدا کرده بود. مرتضی گفت 200 دلار پاسپورتش را می‌فروشد و چند روزی بیشتر در آنجا زندگی خواهد کرد و در نهایت اگر نتواند کاری پیدا کند، به سفارت می‌رود و می‌گوید که پاسپورتش گم شده و به ایران برمی‌گیردد.
آکسارای به من حس لزجی داد از ایرانی بودنم.