پنجشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۷

ایلنا؛تولدی که کاش مبارک باشد

دیدم ایلنا فیلترش برداشته شده و چند خبری را روی سایت برده است. دلم نیامد بازگشتش را تبریک نگویم. دلم نیامد یادآوری نکنم همین روزها را در سال 86. دلم نیامد تبریک نگویم به تازه رییس. هرچند این قبا برایش زیادی گشاد است.

تازه رییس تا آمد، اصلاحات را شروع کرد. دغدغه‌اش شد جابه‌جایی میز و تزیین اتاقش به سیاق مدیران. یکی از توالت‌ها را کفی زد و آبدارخانه را از وسط تحریریه به آنجا منتقل کرد.آن یکی را هم قفل زد برای خودش.

از نگاهش بوی دوستی نمی‌آمد. از همان ابتدا که آمد رفاقت نداشت در نگاهش. از سر همین‌ها بود که سلام را پاسخ نمی‌داد.

یک شبه مدیر شد. همان شب که جلسه‌ای گذاشتند و حرف‌هایی زده شد. اسمش را گذاشتیم معامله وقتی استعفای آقای رییس را بر روی ایلنا خواندیم. آقای رییس قبول نکرد و بدبین خواند ما را؛ اما گفتیم و می گوییم معامله بود.

تازه رییس، دغدغه‌ای نداشت. شاید از آن جهت که آن روزها که آقای رییس طرحی نو می انداخت در آن زیرزمین که بیشتر شبیه دخمه بود، در جایی دیگر خوش بود. آن موقع به نظرم کیش بود. زندگی تجملاتی را دوست دارد. ژست ریاستی بیشتری داشت آنجا و دغدغه کم‌تر.

تازه رییس را دوست نداشتیم و باورش نداشتیم چون که حقیقتی در وجودش نبود. چشمانش بویی از راستی نداشت؛ حتی اگر زبانش چیز دیگری می‌گفت. بیشتر دروغ دانستیم وقتی مثلا جشنی ترتیب داد برای به اصطلاح روز خبرنگار. نقشی بازی کرد در کنار گاد فادر. گاد فادر با آن لباس همیشه خاکی‌اش آمده بود با کفش‌هایی پشت خوابیده که با آن از این کارخانه به آن کارخانه می‌رود و با آن موهای پریشان به جمعیت کارگر می‌گوید من مدافعتان هستم. باورم کنید چون مثل شما لباس می‌پوشم. هرچند مالی دارم و منالی از این دنیا کارگرم. هرچند با کارگرانم بی‌رحم تر از کارفرمایان شما برخورد می‌کنم؛ اما باز هم کارگرم.

تازه رییس همان موقع نقش بازی می‌کرد.شاید درس پس می‌داد در مقابل گاد فادر. "بروید دنبال کار؛ اما همه باید تعهد دهید که وقتی ایلنا باز شد، همه تان برمی‌گردید. اخلاقاً باید بازگردید."

بازی را ادامه داد؛ اما انگار می‌دانست که اعتباری ندارد. از سر همین بی‌اعتباری هم آقای رییس را جلو انداخت تا برگه تسویه را از تک تک بچه‌ها بگیرد با یک تعهد اخلاقی.

خوبی بازی‌ها این است که سناریوها گاهی لو می‌رود. از خودشان بیرون رفت که تازه رییس لیستی تهیه کرده و نشان کرده حذفی‌ها را. به آقای رییس گفتیم و باور نکرد. حتی آقای حسابدار هم به خنده گرفت که مگر الکی است. یا نمی‌دانست که تازه رییس که خود الکی است، حرف‌هایش الکی‌تر است.

به یک هفته نرسید که بر همه معلوم شد که لیستی بوده از نوع سیاهش.

تازه رییس تحویل گرفت. سالنی بزرگ با کلی میز و صندلی و حکم لغو توقیف را. بی‌هیچ زحمتی. شاید باد در غبغب بیاندازد که من گرفتم؛ اما می‌دانیم او که در آن همه التهاب دلمشغولی‌اش دیدن مسابقه فوتبال بود، توانی در این حد نداشت و ندارد.

تازه رییس با حکمش قرار است حکمرانی کند. چند روز پیش بود که یاران منتخبش را جمع کرد و تیمش را تکمیل کرد. تازه رییس یادش رفت آن عهد و پیمان را که حرفش را می‌زد و آن تعهد اخلاقی را. جای تعجب نیست از آن که نه اخلاق می‌داند و نه الفبای تعهد و وفای به عهد و ....

آن همه دویدیم و آخر وفا نکرد به ما. به او که جز باده غرور چیزی ندارد چه وفایی خواهد کرد.

دعا کرده بودم که کاش عاقبت ایلنا آن نشود که بر سر ایسنا آمد که بیش از همه بر ما گران خواهد آمد؛ اما حالا آرزو می‌کنم کاش حداقل ایلنا به سرنوشت ایسنا دچار می‌شد.

هیچ نظری موجود نیست: