امنیتی ترین مراسم امروز در مجلس بهارستان برگزار شد. در حالی که در بیرون مجلس جمعیتی از باتوم و چوب به دستان ایستاده بودند و مردمی که توقفشان ممنوع بود.
- روز چهارشنبه عجیبی بود. از روز قبل در بالای میدان بهارستان چند دوربین جدید مستقر شده بود.
- روز چهارشنبه عجیبی بود.از صبح ساعت 9.5، تمام کسانی که در محدوده میدان فردوسی، خیابان جمهوری، میدان شهدا و میدان بهارستان بودند، تلفن همراهشان قطع شد.
- روز چهارشنبه عجیبی بود. ماموران خیلی زیادی در میدان فردوسی، خیابان بهارستان، پل چوبی، میدان شهدا ایستاده بودند آن هم از قبل از ساعت8 صبح.
- روز چهارشنبه عجیبی بود. پیرمردی 70 ساله، با کلاه سبزی که نشان از سید بودنش داشت، چوب به دست و با جلیقه ای پلنگی نشسته بود. کمی دورتر از او مرد میانسالی با جلیقه هدیه شده و باتومی که در دست داشت، ژست گرفته بود تا عکسی به یادگار بگیرد.
- روز چهارشنبه عجیبی بود. موتورسواران هر نیم ساعت یک بار مانور قدرت می دادند دور تا دور میدان بهارستان و مردم هم نفرینشان می کردند با صدایی آهسته و زمزمه وار.
- روز چهارشنبه عجیبی بود. سربازانی که نگاه خشم آلود مردم را می دیدند، می گفتند "ما فقط سربازیم خوب."
- روز چهارشنبه عجیبی بود. ساعت 9 صبح، چندان ساعت مناسبی برای حضور مردم به اعتراض نبود؛ اما بسیاری آمده بودند و اکثریت هم با زنان بود.
- روز چهارشنبه عجیبی بود. هیچ کس شعار نداد؛ حداقل تا ساعت 11.5؛ اما طاقت همین سکوت هم گویا برای چماق به دستان سخت است؛ چنان که خود حمله کردند و حداقل به اندازه یک ون آدم پر کردند و بردند. یک جوان را هم چنان زدند که خونین شد سر و صورتش.
- روز چهارشنبه عجیبی بود. اجازه تردد را از مردم در پیاده رو هم گرفتند و آن را خالی کردند. بعد از آن نوبت به مغازه ها و پاساژها رسید تا هیچ بهانه ای برای ماندن نباشد.
- روز چهارشنبه عجیبی بود. صبح در میدان بهارستان و چند ایستگاه مترو مردم معترض شدند به عدم رسمیتآن چه نتیجه انتخابات است و عصر ساعت 6 در میدان ولی عصر تا میدان ونک. دسته دسته مامور است که این روزها از شمال به جنوب و از شرق به غرب تهران می روند.
- روز چهارشنبه عجیبی بود. برای تقویت نیروهای چماق به دست، در ساعات مختلف انواع آب میوه و کیک در میانشان توزیع می شد.
- روز چهارشنبه عجیبی بود. با این همه اعتراض، چگونه نمایندگان مردمی هستند که گوشهایشان را گرفتند و قبول کردند باطلی را که در خیابان ها فریاد می زنند که قبولش نداریم؟
این دیگر ربطی به چهارشنبه عجیب ندارد؛ اما نمی دانم اعتماد از دست رفته پلیس بر سر ماجرای کوی دانشگاه را که سردار قالیباف و سردار طلایی، ذره ذره توانستند جمع کنند و بهای آن را هم دادند، از این به بعد چگونه می خواهند جلب کنند. آن زمان فقط کوی دانشگاه بود و امروز کشور. آن زمان چند روزی طول کشید و شاهدان چندانی هم نداشت؛ اما اکنون بیش از 50 روز است که سبزهای دولتی که از بیت المال نان می خورند چوب و باتوم بر سر و بدن مردم می کوبند و گاز در صورتشان می زنند و جوانانشان را یا به بند می کشند یا جنازه تحویلشان می دهند و یا در بهترین حالت به جای آن که از مردم بی سلاح در مقابل چند لباس شخصی دفاع کنند، تنها می گویند کاری از دست ما ساخته نیست. سرداران، آبروی پلیس را به چند فروختید؟ در چشم بسیاری که نگاه می کنم خجالت است. بسیاری دوست دارند یاری گرمردم باشند؛ اما موظفشان کرده اند.
چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۸
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر